آن‌چه گذشت

«اگر فکر امروزم را داشتم، به این شکل زندگی نمی‌کردم.»

احتمالاً شما هم این را زیاد شنیده‌اید اما می‌دانیم که اگر باز هم به گذشته برگردیم، با همان آگاهی، تجربه و درک و شعور بر می‌گردیم و باز هم همان انتخاب‌ها را می‌کنیم و همین مسیر طی می‌شود.

اما به فرض محال که این «تغییر» شدنی باشد، امروز به بهانه مرورِ سال‌هایی که گذشت، می‌خواهم این کار را انجام دهم:

  • باز هم دو سال برای المپیاد دانش‌آموزی وقت می‌گذاشتم و کلاس‌های درس دبیرستانم را شرکت نمی‌کردم.
  • باز هم با علاقه وارد رشته پزشکی می‌شدم.
  • باز هم سال‌های اول دانشگاه‌ها، به فعالیت‌های مختلف و «نامربوط به هم» مشغول می‌شدم و کارهای تازه را تجربه می‌کردم.
  • باز هم سمت موسیقی می‌رفتم و نواختن ساز را شروع می‌کردم، اما به جای گیتار با پیانو شروع می‌کردم.
  • باز هم سمت پژوهش کردن و کارهای تحقیقاتی می‌رفتم.
  • رشته «MPH سیاست‌گذاری سلامت» را شروع نمی‌کردم.
  • باز هم وارد مجموعه منتورینگ دانشگاه می‌شدم و در آن به صورت جدی فعالیت می‌کردم.
  • این‌بار زودتر وارد یک رابطه عاطفی می‌شدم و آن را تجربه می‌کردم.
  • زودتر با «خودم» مواجه می‌شدم و خودشناسی می‌کردم.
  • زودتر «متمم‌خوانی» را شروع می‌کردم.
  • بیشتر برای کتاب‌های تکست وقت می‌گذاشتم و کمتر جزوه‌خوانی می‌کردم.
  • زودتر شجاعت این را پیدا می‌کردم که رابطه‌هایی که محکوم به تمام شدن هست را ادامه ندهم و به زور نگه ندارم.
  • زودتر نوتیفیکیشن‌های شبکه‌های اجتماعی‌ام (مثل واتساپ و اینستاگرام) را کامل بلاک می‌کردم که سهم توجه مرا ندزدند.
  • از دوران راهنمایی بیشتر و جدی‌تر تاریخ، جغرافی و علوم اجتماعی را می‌خواندم.
  • بیشتر برای کتاب‌خواندن وقت می‌گذاشتم.
  • باز هم کتاب‌های «هری‌پاتر» را (ترجمه و انگلیسی) بیش از ۵ بار می‌خواندم.
  • «خاطره‌نویسی» در دفتر خاطرات را زودتر شروع می‌کردم.
  • وبلاگ‌نویسی را در دوران راهنمایی رها نمی‌کردم.
  • گزارش‌نویسی روزانه از کارهایم را شروع می‌کردم تا بتوانم خودارزیابی داشته باشم.
  • باز هم «کار دانشجویی» می‌کردم که آن را تجربه کنم.
  • ورزش کردن را جز برنامه روتین زندگی‌ام قرار می‌دادم.
  • برنامه‌نویسی را به عنوان یک مهارت جدی یاد می‌گرفتم.
  • بیشتر مسافرت می‌رفتم.
  • بیشتر برای دوستان و خانواده‌ام وقت می‌گذاشتم.
  • باز هم همین قدر عمیق با اساتیدم ارتباط می‌گرفتم و از استاد-الگو (Role model) بودن‌شان نهایت استفاده را می‌کردم.
  • بیشتر اطرافیانم را «درک» می‌کردم و «کمتر» از آن‌ها ناراحت می‌شدم.
  • بی‌مورد در کارها مراعات‌ افراد را نمی‌کردم؛ یعنی افرادی که به جای پیشبرد کارها در پروژه‌ها، وقت تلف می‌کنند را به خاطر دلسوزی یا دوستی نگه نمی‌داشتم.
  • «نه گفتن» را زودتر تمرین می‌کردم.
  • در انجام کارها به صورت گروهی در انتخاب افراد سختگیرانه‌تر برخورد می‌کردم.
  • برای یادگیری زبان انگلیسی بیشتر وقت می‌گذاشتم.
  • زودتر به اعتقادات و آموخته‌های موروثی شک می‌کردم.
  • باز هم بدون چشم‌داشت یا انتظار متقابل، محبت می‌کردم.
  • باز هم بیشتر «اقدام» می‌کردم و حال اطرافیانم را با «شعار دادن» بد نمی‌کردم.
  • کمتر اخبار زرد دنبال می‌کردم.
  • زودتر با حیوانات و گیاهان دوست می‌شدم.
  • بیشتر برای ادبیات، شعر و داستان وقت می‌گذاشتم.
  • بیشتر فیلم‌های سینمایی نگاه می‌کردم (چه در سینما چه در خانه).
  • باز هم از بازی کردن لذت می‌بردم.
  • باز هم معلمی می‌کردم و حتی بیشتر برای آن وقت می‌گذاشتم.
  • باز هم با همین دقت، «رفیق‌هایم» را انتخاب می‌کردم.
  • شجاعت رها کردن مسیری که ادامه دادنش دیگر فایده‌ای ندارد را پیدا می‌کردم.
  • باز هم از دلخوشی‌های کوچک، لذت بزرگی می‌بردم.

این لیست را می‌توانم خیلی کامل‌تر بکنم؛ اما همین‌قدر نگه می‌دارم؛ شاید موارد جزئی‌تر از حوصله این پست خارج باشد.

بعدها سعی می‌کنم با مرور این پست، ببینم تاثیر نوشتن این لیست، در ادامه راهم به چه صورت خواهد بود. آخر «ورزش کردن» را در روتین زندگی‌ام قرار می‌دهم یا نه.

توضیحات تصویر: بعد از جلسه استاد الگوی منتورینگ (استاد دکتر محمدکریمی) – سال ۹۶ – دانشکده پزشکی شیراز از راست: (نیم‌رخ) دکتر حسین اکبری، خودم، دکتر محمد عبدالهی، دکتر امین احمدی

پی‌نوشت: این پست به بهانه نوروز و سال جدید نبود، به صورت تصادفی امروز حوصله تکمیل و تصحیحش را پیدا کردم و منتشر شد.
پی‌نوشت ۲: این عکس هم چون امروز از طرف محمد۱ بهم رسید و خاطرات خوشایندی را تازه کرد، اینجا قرار دادم.
پی‌نوشت ۳: نوروز مبارک.


  1. دکتر محمد عبدالهی

2 دیدگاه روشن آن‌چه گذشت

  • خیلی ممنونم که تجربه های ارزشمندت رو باهامون به اشتراک گذاشتی، واقعا لذت بردم

    می‌خوام یه مورد دیگه به تقلیدهام ازت اضافه کنم 😂
    تصمیم دارم notification واتساپم رو ببندم، ایشالا که چیز خوبی بشه

  • امیرعلی‌جان؛
    لذت بردم از پست قشنگی که گذاشتی. مطمئنم این نگاه نقادانه تو به گذشته‌ها، تو رو پله‌ها جلو میندازه در مسیری که پیش رو داری. به حالت غبطه میخورم ❤️

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی