امروز استاتوس محمد۱ من را به فکر فرو برد؛ برای جهت دادن به آن آشفته بازار چه کاری از نوشتن بهتر:
بدترین چیز تو دنیا وابستگیه، به هر چیز و هر کس اگر وابسته باشی زور میشنوی و نمیتونی کاری کنی. یک روز باید وابستگیها رو برید و به آتیش کشیدشون، اون روز همه باید بترسن ازت!
نوشتن متن کامل استاتوس برای رعایت امانت هست؛ نه آنکه با آن موافق (یا مخالف) باشم. متمم هم هر از گاهی بحث و گفت و گوهایی در قالب جملات راه میاندازد و میگوید: “این جملات صد در صد درست یا غلط نیستند و صرفا فرصتیاند برای تفکر و تعمق بیشتر…” آن بنده خدا۲ میگفت:
|
بزرگترین وابستگی که برای انسان وجود دارد، وابستگی به خودش هست. همان حفاظ لعنتی! که دور خودت کشیدی و فکر میکنی خبری هست…!
با دوست و استاد عزیزم صحبت میکردیم که به این جمله رسیدیم: “من با بچههای آمریکایی هم صحبت می کنم استاد، بدون قضاوت! میگویم؛ واقعا مسائلی که بچه های ما [ایران] میفهمند آنها متوجه نمیشوند! ما واقعا متفاوتیم…”
و بعد داستان بحث چند روز پیش خودش با مادرش را گفت که تنها این جملهاش را قرض میگیرم: “…شاید مشکلاتمان از همان جایی شروع میشود که فکر میکنیم متفاوتیم و دیگران مثل ما نیستند…”
سکوتِ سرشار از معنایِ بعد از این جمله فراموش نشدنی است، چشم در چشم استاد، هوا هم ناجوانمردانه سرد بود، میدانی چه میگویم دیگر؟ آن هوای سرد زمستانی… بعد از این جمله، انگار که هوا هم شکه شده باشد، کمی سردتر شد! شاید هم به خاطر این بود که پنجره را باز گذاشته بودیم تا صدای باران را از دست ندهیم…
بلند شد رفت لیوانی بیاورد، تا چایی بریزد؛ با قند… اما هنوز اعتقاد دارم بلند شد رفت تا سکوت را بشکند؛ و این مکالمه یک ساعت بعد از ریخته شدن چایی ادامه یافت.
۱: محمد ناظمی اردکانی
۲: امام خمینی
5 دیدگاه روشن اگر هنوز زندانی هستی منتظر پرواز نباش…
منم اتفاقا از طریق وبلاگ آقای امیر محمد قربانی باشما آشنا شدم
فکر کنم از بودن تو وبلاگ شما با تمااااااام وجود لذت میبرم
این متن هم مثل بقیه عالی و تامل برانگیز…
سلام امیرعلی عزیز.
راستش رو بخوای من هم در عمق جملاتی که نوشتی رفتم و زمانی،گرچه اندک، در اون تامل کردم.
یاد مکالماتی که با دوستانم در کافه درمورد حفاظ و گارد و اون وابستگی به خود داشتم افتادم.
دوست دارم این غزل از حافظ رو هم به اشتراک بگذارم تا به یادگار باقی بمونه:
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست
سلام امیر علی(کسری)،امروز اولین باره که وبلاگت رو میبینم و تو چند دیقه بیشتر متن هایی که نوشتی رو خوندم،از طریق وبلاگ امیر محمد قربانی با وبلاگت آشنا شدم.راحتی و آزاد و روان بودن متن هاتو دوست دارم و اینکه طنز خاصی متن هاتو جالب تر کرده ،از متن کارک !واقعا خوشم اومد !! خیلی جالب بود !
واین متن ات هم واقعا متفاوت و زیبا بود ،جمله های تامل برانگیزی داره …
یه در خواست (به عنوان یک دنبال کننده وبلاگت از الان به بعد)دارم،لطفا از اتفاق های بیمارستانی که تجربه میکنی بیشتر برامون بنویس،جنس خاطرات ات رو دوست دارم.
پیروز باشی*دانشجوی پزشکی علوم پزشکی اردبیل*
سلام باران؛
ممنونم بابت نظر ارزشمندت. اتفاقا من هم بین خاطراتی که نوشتهام، «کارک» را ویژهتر دوست دارم.
این مدت اتفاقات پیشبینی ناپذیری که افتاده، باعث شده که از بالین کمی دور باشم؛ اما حتما از آن بیشتر خواهم نوشت. بیشترین پستهای وبلاگ را قرار است همین جنس خاطرات پر کنند انشاالله.
موفق باشیم!
عالی بود. خصوصا تیتر مطلب.
من رو یاد کلام امیرالمومنین انداخت: تخففوا تلحقوا
هرچی سبکبارتر، هرچی غیروابسته تر، ملحق تر.