قسمت اولِ «خاطرات یک دبیر»
با خودش که صحبت میکردم چیزی یادش نمیآمد و شروع آشناییمان را در زمان و مکانی دیگر به یاد میآورد. اما من اعتقاد دارم، شروع آشناییام با مجموعه «منتورینگ» در همان روز اتفاق افتاد.
کمی صبر داشته باش تا به آن روز هم برسم، الان میخواهم برگردم عقبتر. خیلی عقبتر.
در سالن خرد(؟) نشسته بودیم، فکر میکنم بعد از کلاس روانشناسی دکتر مانی بود که آخر کلاس از ما خواهش کرد بشینیم و از کلاس بیرون نرویم چند نفر از دوستانمان قرار است بیایند و برایمان صحبت کنند. دوستانی از طرف مجموعه «منتورینگ».
چند نفر را به وضوح به خاطر دارم. حسین تقریر، فاطمه نکویی و حسین اکبری. مینو سپهرپور را هم فکر میکنم اولین بار در همان جلسه معارفه دیدم.
اول حسین تقریر آمد بالا و صحبت کرد. همزمان چند اسلاید خیلی ساده اما جذاب هم نشان میدادند؛ تصویری که به عنوان وظیفه یک منتور نشان میدادند را کامل در ذهن دارم.
(محل تصویر وظایف یک منتور، به زودی قرار خواهد گرفت.)
صحبتهایش خیلی خوب یادم نیست، اما تمام لحظات مثل یک فیلم سینمایی بدون صدا جلو چشمانم میگذرد. ای کاش کمی صداها را با وضوح بیشتری میدیدم.
- ما آمدهایم که مسیری که قبلاً رفتهایم و زمین خوردهایم را شما نروید
- منتورینگ یک رابطه دو طرفه «منتی» و «منتور» هست
- منتورینگ قرار است چراغ راه باشد
- ویروسهای سال بالایی (SBV) زیادی وجود دارند که میگویند علومپایه به درد نمیخورد
- اگر سوال آموزشی داشته باشید از چه کسی میپرسید؟
- آناتومی را چطور بخوانم؟ بیوشیمی را چطور؟ امتحان روانشناسی قرار است چطور برگزار بشود؟!
- ما در این مجموعه کسانی را داریم که کامل سیستم منتورینگ جانز هاپکینز! را میشناسند و مطالعه کردند
- ما قبل از راه اندازی، یک سفر تهران رفتیم و سیستم منتورینگ آنها را هم کامل دیدهایم، حالا آن را بومیسازی کردهایم
- SNPM مخفف چیست؟!
- هر کس فکر میکند نیاز به «منتور» دارد این فرم را پر کند و به مسئول فرهنگی دانشکده تحویل دهد، کنار سالن حکمت…!
اینها را میگفت و ما تقریباً چیزی از آن نمیفهمیدیم. حتی نمیدانستیم سالن حکمت کجاست. فقط یادم هست در حین این صحبتها یک سری از بچه ها از سالن خارج میشدند و یک سری مشتاقتر به آن گوش میکردند. من فهمیدم که یک عده سال بالایی میخواهند کمکمان کنند؛ پس فرم ثبت نامی را برداشتم که پر کنم.
پر هم کردم. تحویل هم دادم.
یادم هست بعد از صحبتهای حسین (تقریر) از دکتر حسین اکبری دعوت کرد که بالا بیاید و برایمان صحبت کند، آن زمان رتبه برتر علومپایه بود و یک مدال المپیاد داشت. راستش نوع صحبت کردنش را کاملاً یادم هست اما مجدداً خود صحبتها مبهم و بیصدا. فقط یک چیز خوب در ذهنم مانده بود که او هم سن ما بود. یعنی ورودی مهر ۹۲ بود اما با منی که مهر ۹۵ بودم هم سن بود (شاید چند ماه بزرگتر).
***
یادم هست که مجموعه منتورینگ تصمیم گرفته بود که به من منتوری ندهد. در نتیجه بعد از اعلام اسامی، تقریباً همه منتور داشتند به غیر از من. چندین بار پیگیر شدم. و به مجموعه رساندم که من منتور میخواهم. باید اعتراف کنم که آن زمان «ترس از دست دادن یک چیز مهم» بود که مرا وادار به پیگیری برای داشتن منتور کرده بود. چون که گوشه گوشه دانشکده میدیدم دوستان هم ورودی را که داشتند با یک فردی به اسم منتور صحبت میکردند. نمیدانم چقدر گذشت؛ اما یک روز توی همکف ساختمان شماره ۳، حسین را دیدم. به من گفت که تصمیم گرفته خودش منتور من باشد و چون ظرفیت مجموعه پر شده، من را به صورت استثنا وارد زیرمجموعه خودش کرده و حالا به جای دو عدد منتی، با من، سه نفر را باید پوشش بدهد.
بعدها به من گفت که «تو دهن مرا سرویس کردی» :)) گویا زیادی از او وقت میگرفتم. ساعات زیادی حرف میزدیم؛ یادم هست. اما فعلاً اینجا چیز بیشتری نمیخواهم بنویسم.
بعد از این مقدمه نسبتاً طولانی میخواهم بروم سراغ اولین جمله، اجازه بدهید مجدد همهی آن را بنویسم:
«با خودش که صحبت میکردم چیزی یادش نمیآمد و شروع آشناییمان را در زمان و مکانی دیگر به یاد میآورد. اما من اعتقاد دارم، شروع آشناییام با مجموعه «منتورینگ» در همان روز اتفاق افتاد.»
نمیدانم چقدر از شروع ترم گذشته بود؛ اما دیگر منتور داشتم و احتمالاً امتحانات میانترم را هم پشت سر گذرانده بودیم. در همکف ساختمان ۳ یک نمایشگاه عکس و نقاشی راه اندازی کرده بودند. بین دو کلاس بود و من داشتم نقاشیها را میدیدم که یکی از دانشجوها به من گفت: «تو امیرعلی رستگار هستی؟» گفتم: «بله». این بله را در حالی گفتم که از خجالت تمام بدنم داغ شده بود و حالا کم کم داشتم از شدت عرق کردن ذوب میشدم. تا حالا پیش نیامده بود که در محیط دانشکده با «جنسی دیگر» صحبت کنم.
ادامه داد: «ورودی مهر ۹۵ هستی؟» گفتم: «بله.» و حالا برایم سوال بود که سوال بعدی چه چیزی میتواند باشد. باز هم قرار هست یک «بله» دیگر بگویم؟!
گفت: «منتورت حسین اکبری هست دیگر؟»؛ باز هم بلهای دیگر…
+ «ممکنه شمارهات را داشته باشم؟ یک کاری دارم که دکتر اکبری شما را به من معرفی کرده، بعداً باهات هماهنگ میکنم»
و من باز هم: «بله؛ خواهش میکنم. صفر نُهصَدُ و…».
الان خاطرم نیست اما فکر میکنم آن لحظه روم نشد اسمش را بپرسم. او مینو سپهرپور بود و این مکالمه، شروع ورود من به درون مجموعه منتورینگ.
«پست در حال ویرایش: عکسها به زودی قرار داده میشود»
12 دیدگاه روشن خاطرات یک دبیر | تو امیرعلی رستگار هستی؟ (۱)
مرسی برای این همه حس خوبی که منتقل میکنید🌺
سلام فریماه
خیلی وقت هست که ننوشتم، اما مطال زیادی برای نوشتن دارم. احتمالاً امروز و فردا یکی دو مطلب جدید منتشر کنم. مرسی بابت دیدگاهی که نوشتی؛ تشویق شدم زودتر مطلبم رو آماده کنم.
سلام آقای رستگار
میخواستم یه سوال بپرسم، تا به حال از چند نفر پرسیدم ولی جواب ندان. دور و برم دکتر ندارم، یعنی کلا کسی رو ندارم بخوام بپرسم. من حدودا ۴۰ ساله هستم، ارشد فیزیک دارم، مدتیه به پزشکی علاقه مند شدم، سنم هم جوری هست که واضح باشه دنبال پول و ثروت نیستم. به نظر شما میتونم این راه رو امتحان کنم؟ سن مشکل ساز نمیشه؟
ممنون میشم راهنمایی کنین
سلام آرزو،
امیدوارم که سلامت و سرِ حال باشی. فکر نمیکنم فضای دیدگاهها اجازه بده در این باره آن طوری که شایستهاش هست صحبت کنیم. اولین سوالی که باید به خودت جواب بدی این هست که «چرا» به پزشکی علاقهمند شدی. بعد باید ببینی که این چرایی رو فقط با وارد شدن به حوزه پزشکی جوابش رو پیدا میکنی یا نه؟ مرحله بعد ارزیابی اون چیزی هست که در ذهن داری. باید ببینی محیط کار واقعی یک پزشک با اون چیزی که تصور میکردی چقدر نزدیک هست. فکر میکنم فاکتور «سن» فعلاً جز فاکتورهای اصلی برای چنین تصمیمی نباشه.
اما اگر بخوام خیلی اینستاگرامی و فستفودی (Fast-food) در مورد سوال آخر بگم؛ اگه انگیزه داشته باشی، فاکتور «سن» اونقدرا هم اذیت نمیکنه. البته این رو بر اساس شواهد محدودی که توی این چند سال داشتم گفتم و ارزش علمی نداره.
سلام و بسیار بسیار ممنونم که جواب دادید. سوال دیگه ای برام پیش اومد: میشه به پزشکی علاقه مند شد و جواب چرایی این علاقه رو جای دیگه ای پیدا کرد؟ بدجوری فکرمو مشغول کرده. ضمنا به نظرم شما منتور خوبی هستید.
بله میشه! 😉
تا حالا شده بین بستنیهای مختلف یکی رو انتخاب کنی و جوابی براش نداشته باشی که چرا این یکی رو برداشتی؟ احتمالاً نهایتاً بگی چون دلم خواست. به این تصمیمگیری میگیم شهودی.
حالا اگر برای این انتخاب دلیل منطقی داشته باشی، و از انتخابت دفاع کنی دیگه شهودی نیست.
در زندگی همه ما پیش آمده که تصمیماتی که باید منطقی میگرفتیم را شهودی گرفته باشیم و بعد بخواهیم با منطق (آسمان ریسمان بافتن) آن را توجیه کنیم: مثلا به یک نفر علاقهمند بشیم (شهودی و در یک نگاه) بعد که از ما بپرسند «چی شد؟» شروع کنیم از کمالاتش و تحصیلاتش و… بگیم؛ در صورتی که میدونیم علت اصلی این منطقها نبوده.
اگر این علاقه شهودی باشه، جای دیگه پیداش نمیکنی. اما اگر منطقی باشه، فکر میکنم بشه این فاکتورهای منطقی را جاهای دیگر هم پیدا کرد، بعد به آنها وزن بدهیم و آن را بسنجیم. ببینیم میارزد یا نه…
موفق باشی.
بازم سلام
ببخشید دوباره مزاحم شدم، با حواب های شما کله من شده عین یه علامت سوال. تازه فهمیدم بیشتر تصمیم هایی که گرفتم بر اساس علایق شهودی بوده، ولی بدیش اینه که بعدش پشیمون شدم اما کار از کار گذشته. فیزیک خوندم، چون فقط به ذات علم علاقه داشتم، زمان انتخاب رشته به هیچ چیز دیگه ای فکر نکردم. دانشگاه تهران خوندم، اونجا کلا به اپلای فکر میکنن، لااقل تو فیزیک و فنی اینجوریه، بیشتر هم دوره ای هام از ایران رفتن. اینجا جایی بود که هم برای رفتن دلایل منطقی داشتم و هم برای موندن، موندن رو انتخاب کردم، اما میشه گفت بازم پشیمون شدم ولی وقتی به دلایلم فکر میکنم، می بینم بهترین تصمیم بوده برای اون موقع. دوست دارم بقیه زندگیم جوری باشه که کمتر پشیمون بشم.
سوال: بهترین تصمیم بر اساس علایق شهودی گرفته میشه یا علایق منطقی؟
در این مورد شما منبعی دارید به من معرفی کنید؟
بابت این همه مزاحمت عذرخواهی میکنم، این مفاهیم رو اولین باره که میشنوم و میدونم باعث خجالته برام 😞
منبع علمی برای این موضوع، پیشنهادم «دورهی مهارت تصمیم گیری» از سایت متمم هست.
تو در نوشتههات، سطحی از خودافشایی رو داری که برام خیلی جذاب و تحسینبرانگیزه. بماند که منتظر تکمیل شدن این پست هستم و مفهوم منتورینگ، تازه فهمیدم چقدر در زندگی من جاش خالی بوده. فعلا به همین یک جمله از متن اشاره میکنم که البته موضوع حاشیهای و دور از بحثه.
«این بله را در حالی گفتم که از خجالت تمام بدنم داغ شده بود و حالا کم کم داشتم از شدت عرق کردن ذوب میشدم. تا حالا پیش نیامده بود که در محیط دانشکده با «جنسی دیگر» صحبت کنم.»
حالا میخواستم بگم این خیس عرق شدن، گر گرفتن و ترشحات سرسامآور اپینفرین توی بدنمون رو منم حس کردم ؛)
حتما محمدجواد، این آخر هفته اگه خدا بخواد یک فرصت مناسب دارم که بتونم چند تا از پستهای ناقصم رو تکمیل کنم…
این مجموعه خاطرات منتورینگ برام خیلی ارزشمنده که تکمیل کنم
سلام و عرض ادب
وقتی داشتم آن قسمتی که جناب تقریر به شما گفته بود:”تو دهن مرا سرویس کردی!” می خواندم ، ناخودآگاه لبخندی زدم و به خودم گفتم گویا کارما چندان هم اشتباه نیست؛ هر چه شما سر ایشان را به حرف گرفتید حالا در عوض من سر شما را به درد می آورم. البته چون شخصا به شدت فردی خودخواه هستم از این کار عذاب وجدان خیلی زیادی ندارم و حالا حالا ها می خواهم عین کنه بهتان بچسبم 🙂
سلام مسیح جان
امیدوارم سلامت باشی. چقدر خوبه که اینقدر خودخواه هستی و عذاب وجدان نمیگیری 😉
فکر میکنم چون هنوز ویرایش مطلب را تمام نکردم این طور برداشت کردی (که بهت حق میدم). هر چند که از تمام دوستانی که اسم بردم خیلی یاد گرفتهام (و میگیرم) و همهی آنها را منتور خودم میدانم، اما این نقل قول از «حسین اکبری» بود نه «حسین تقریر».
ارادت