من بهتر می‌دانم | تلاشی معیوب

کمی خلوت‌تر شده بود و فعلاً بیمار نداشتم. وارد مطب شد و روبه‌روی من، روی تخت معاینه، نشست؛ و شروع کرد به صحبت کردن.

می‌گفت به من زنگ زده‌اند و گفته‌اند تو جز استعدادهای درخشانی! و بیا برای ارشد بخوان. از شایستگی‌هایش تعریف می‌کرد. این که چطور با تلاش خودش، علارغم آن که پارتی‌های زیادی دارد، اینجا استخدام شده است. و در طول صحبت‌هایش، تمام توجهش به «منِ» او بود؛ و در عین حال، می‌خواست بگوید که بسیار فروتن است و این چیزها برایش مهم نیست.

و من گوش می‌دادم.

برایش سوال بود که من اینجا، در پانسیون چطور تنها سر می‌کنم، برایم سخت نیست؟ چطور آشپزی می‌کنم؟ برایش سوال بود که شغل پدر و مادرم چه بوده است…

به او گفتم که مادرم فرهنگی بوده است. یک دفعه گفت: اها، همان، من به خانمم گفته بودم که این حتما خانواده فرهنگی دارد. و بعد در بین صحبت‌ها اشاره کردم که چون پدر و مادرم شاغل بوده‌اند، از همان بچگی «مهدکودک» می‌رفتم. و باز گفت: همان، پس همان است که اینجا می‌توانی تنها زندگی کنی. شما خودت نمی‌دانی دکتر، من می‌دانم!

هر بار که کسی این جمله را می‌گوید و یا آنکه وانمود می‌کند که خودم را بهتر از خودم می‌شناسد، خنده‌ام می‌گیرد. دوست داشتم که بگویم ما کلا یک هفته نیست هم دیگر را دیده‌ایم، آن هم در محیط کار. و دقایقی که هم صحبت شده‌ایم روی هم رفته بیشتر از ۳۰ دقیقه! نمی‌شود؛ و تو مرا بهتر از خودم می‌شناسی؟

تا حالا این جمله را حتی از مادر خودم هم نشنیده‌ام. همان که مرا نه ماه در خود پرورش داده و به دنیا آورده.

اما نه این جملات را گفتم و نه خندیدم. از سر احترام سکوت می‌کردم و گوش می‌دادم…

البته هر جایی هم نمی‌شود سکوت کرد یا از سر احترام تواضع کرد. محمدرضا نقلِ قولی از «سمیه تاجدینی» آورده بود که آن را اینجا می‌نویسم: (+)

سمیه تاجدینی این‌جور وقت‌ها یه اصطلاحی داره می‌گه گاهی آدم از سر تواضع یه جا خودش رو می‌ندازه زمین و خاک‌مالی می‌کنه، طرف به جای این‌که متوجه بشه داری احترام می‌ذاری، چند تا لگد هم می‌زنه بهت.

***

البته که خودم هم زمانی این شکلی بودم. فکر می‌کردم می‌توانم طرف مقابلم را بهتر از خودش بفهمم و درک کنم و بشناسم. خیلی راحت قضاوت می‌کردم و نتیجه می‌گرفتم و بر اساس اون تصمیم می‌گرفتم.

امروز، البته چنین ادعایی ندارم که کسی را قضاوت نمی‌کنم. قضاوت کردن بخشی از مکانسیم تکاملی ما انسان‌هاست. از همان زمان‌ها که در غار زندگی می‌کردیم و سایه شخصی را دمِ در غار می‌دیدیم باید سریع قضاوت می‌کردیم که او دوست است یا دشمن؛ تا بتوانیم بقای خود را حفظ کنیم.

امروز هم نقش «تاثیرگذاری اولیه» یا همان «First Impression» غیرقابل انکار است (+)، و حتما همه‌ی ما یک قضاوت اولیه شکل می‌دهیم. پس همان طور که گفتم، چنین ادعای دروغی ندارم اما سعی می‌کنم تا جایی که می‌توانم قضاوت اولیه‌ام را سخت‌گیرانه انجام ندهم و به خودم یادآوری کنم که شناخت یک نفر لایه‌های مختلفی دارد. نیاز به زمان دارد. نیاز به صرف انرژی دارد. باید هم‌کلام شد. بعضی‌جاها را درک نکرد. فرصت داد. تا به مرور این پازل شناخت تکمیل بشود.

همان‌جایی که Imagine Dragons در آهنگ دیوها (Demons) می‌گوید:

زیاد به من نزدیک نشو، درون من تاریک است. همان جایی که دیوهایم زندگی می‌کنند.

Don’t get too close, it’s dark inside. It’s where my demons hide

البته که نیازی نیست همه را با تمام لایه‌های‌شان بخواهیم بشناسیم. این کار لزومی ندارد. اولویت‌های ما برای شناخت افراد، و اختصاص دادن سهمی بخصوص برای قرار گرفتن در زندگی شخصی، کاری، دوستی و یا عاطفی متفاوت است.

اما، حتی زمانی که عمق رابطه با یک شخص خاص هم حسابی قوی شده باشد، باز هم قضاوت کردن کار ساده‌ای نیست.

جان گاتمن (John Gottman)، در طول کتاب «هشت قرار عاشقانه»اش، بارها یادآوری می‌کند که گفت و گوی مداوم و همیشگی برای درک و شناخت طرف مقابل، راز موفقیت زوج‌ها می‌باشد، چرا که حتی آن‌ها هم تغییر می‌کنند. فکرشان عوض می‌شود، نگاه‌شان متفاوت می‌شود و تو اگر بخواهی در یک رابطه‌ی پنج ساله، با همان شناخت روز اول پیش بروی حتما شکست خواهی خورد.

ویلیام سامرست موآم، نقل قولی دارد که از آن زیاد استفاده می‌کنم، او در رابطه با تغییرات انسان‌ها می‌گوید: (+)

جملاتی مثل: «می‌فهمم چه می‌گویی»، «درکت می‌کنم»، «من تو را بزرگ کرده‌ام»، «من اگر تو را نشناسم باید بروم و بمیرم»، «من تو را بهتر از خودت می‌شناسم»، همگی جملاتی هستند  که خیلی باید با احتیاط استفاده شوند. باید مراقب باشیم که سنگینی آن‌ها را با استفاده زیاد و نابه‌جا سبک و بی‌ارزش نکنیم.

اگر خیلی حس همدلی می‌کنیم، شاید استفاده از جملاتی مثل: «حتما برایت سخت بوده است»، «واقعاً قوی بوده‌ای که چنین شرایطی را پشت‌سر گذاشتی/می‌گذرانی»، «اگر زمانی نیاز به کمک داشتی، می‌دانی که من هستم»، «من به تو افتخار می‌کنم» و جملاتی به این شکل بهتر باشد.

***

مرحله شناخت گاهی می‌تواند چنان پیچیده باشد، که گاهی آدم در شرایط جدیدی قرار بگیرد که ارزش‌های اساسی زندگی‌اش که روی آن‌ها قسم می‌خورده، حالا مورد سوال قرار بگیرد. برهه‌هایی از زندگی هستند که ممکن است تو دیگر حتی خودت را هم نشناسی، و برای بیرون آمدن از آن نیاز به کمک داشته باشی.

پس چطور می‌توانیم این قدر محکم ادعا کنیم، که «من تو را می‌شناسم. حتی بهتر از خودت»؟

2 دیدگاه روشن من بهتر می‌دانم | تلاشی معیوب

  • چقدر زیبا نوشتی استاد
    چند سال قبل اتفاقی برای من افتاد که خیلی ارزشمند بود اصلا نمیتونستم باور کنم که اون داستان اتفاقی بوده
    الان که بعد از چند سال بهش فکر میکنم ، واقعا اون احساس اولیه رو ندارم
    استاد ما حتی در مورد شناخت خودمون و احساساتمون هم دچار توهم میشیم و گاهی وقت ها یه عذر خواهی بزرگ به خودمون بدهکاریم درمورد بقیه که بماند

    • آیدا جان،
      مطمئناً این لطف تو هست که من رو «استاد» خطاب می‌کنی؛ اما من هیچ شاخصه‌ای از «استاد» بودن رو ندارم. لطفا دیگه به این اسم من رو خطاب نکن. این کلمه هم از اون کلماتی هست که اگر نابه‌جا استفاده بشه، وزن خودش رو از دست میده.

      چقدر خوب گفتی: «گاهی یه عذرخواهی بزرگ به خودمون بدهکار هستیم.»

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی