پاندای بزرگ و اژدهای کوچک | چیزهای کوچک

اخیراً  کتابی از جیمز نوربری۱ خواندم به اسم «پاندای بزرگ و اژدهای کوچک۲» که خانم نازنین فیروزی آن را ترجمه کرده بود. خود نویسنده می‌گوید که با الهام گرفتن از اعتقادات «بودا» سعی کرده در قالب هنر نقاشی کشیدنش و البته استفاده از ساده‌ترین کلمات، مرهمی بر زخم‌های روحی اطرافیانش باشد.

لحظه‌ای که کتاب به دستم رسید، وقتی که مادرم جلد روی آن را دید، شروع کرد. همان مسخره بازی‌های همیشگی‌اش را شروع کرد. از همان مسخره‌بازی‌هایی که می‌خواهد به تو بگوید «چقدر احمقی!» اما حیای بین شما دو نفر اجازه نمی‌دهد به همین صراحت صحبت کند.

+ این دیگه چیه که براش هزینه کردی؟!

و آرام به پیشانی‌ام ضربه‌ای زد – یعنی که بیدار شو (یا شایدم هم بزرگ شو)

پدرم هم بی‌کار ننشست. وقتی عکس روی جلد را دید چندباری پشت سر هم گفت: «آفرین! آفریییییین…! آاااافرین…!» با همان تُن و صدایی که به گربه یا سگ دست آموزت می‌گویی «آفرین» – وقتی که او هنوز آنقدر بچه است که هر کاری هم بکند جز «آفرین» گفتن چیز دیگری نداری که بگویی.

این کتاب همان روزی که به دستم رسید تمام شد. و باید بگویم که همان روز هم پدر و مادرم آن را تمام کردند.

در این مدت از برخی از صفحات آن عکس گرفتم و برای بعضی از دوستانم فرستادم. یکی از آن‌ها این قسمت بود:

پاندای بزرگ گفت: «سعی کن برای چیزهای کوچک وقت بگذاری، اون‌ها معمولاً از همه چی مهم‌ترن.»

روز بعد دیدم که یکی از دوستانم سوالی پرسیده. من هم حدود نیم ساعت در جواب برایش نوشتم. پرسیده بود:

چیزهای کوچک…

واسه تو چیاس؟

حالا می‌خواهم بخشی از جوابم را اینجا بنویسم:

+ خیلی چیزها…

  • وقتی توی کشیک‌هایم یک پیرزن بی‌سواد و یا یک پدر مضطرب از من آدرس یکی از بخش‌های بیمارستان را می‌پرسد یا وقتی ازم می‌پرسند از بیمارستان چطور باید خارج شوم خیلی لذت می‌برم
  • وقتی با بچه‌ها موسیقی کار می‌کنیم، حال خوب آن‌ها را که می‌بینم لذت می‌برم
  • خوابیدن روی بالشِ سرد، مخصوصاً وقتی که دستت را هم می‌خزونی! زیر اون لذت می‌برم
  • از خوردن آب خنک توی بطری خودش لذت می‌برم
  • وقتی امیرحسین، داداشم، برایم داستان‌ها و ماجراهایش را با هیجان تعریف می‌کند لذت می‌برم
  • وقتی یکی برام دعای خیر می‌کند لذت می‌برم
  • از شنیدن صدای ورق خوردن صفحات کتاب لذت می‌برم
  • از بوی تازگی و نویی کتابِ جدید لذت می‌برم
  • وقتی که به یک نفر هدیه می‌دهم و خوش‌حالی را در چشمانش می‌بینم لذت می‌برم
  • وقتی که در اتاقم را می‌بندم و شروع می‌کنم به گوش دادن به موسیقی و فاز کسی را بر می‌دارم که انگار دارد خودش آن قطعه را اجرا می‌کند و می‌خواند لذت می‌برم
  • از دیدن فیلم‌های مردعنکبوتی لذت می‌برم
  • از خواندن رمان‌های هری پاتر لذت می‌برم
  • وقتی که سعی می‌کنم به عنوان یک منتور، یا دوست یا رفیق به یک نفر کمک فکری بدهم یا حداقل به حرف‌هایش گوش بدهم لذت می‌برم
  • هر بار نگهبانی که در خیابون محله‌مان هست را می‌بینم و با هم خوش و بِش می‌کنیم لذت می‌برم
  • از شنیدن صدای باران لذت می‌برم
  • هر بار که دست و صورتم را با حوله‌ی نانویی که بهم هدیه داده خشک می‌کنم لذت می‌برم
  • از بوی خاک خیس خورده بعد از باران لذت می‌برم
  • از رانندگی در جاده لذت می‌برم
  • از دیدن ستاره‌ها توی شب لذت می‌برم
  • از دیدن سریال توی گوشی موبایلم لذت می‌برم
  • وقتی که یک آهنگ را بدون کمک گرفتن از «نت‌های آماده» با سازم در می‌آورم لذت می‌برم
  • وقتی تعجب دوستانم را از این قضیه می‌بینم حتی بیشتر لذت می‌برم
  • وقتی می‌فهمم چقدر نمی‌فهمم لذت می‌برم
  • از مرور خاطراتِ دعواهای من و برادرم لذت می‌برم
  • از بوی چوب کلبه مادربزرگم در شمال، لذت می‌برم
  • از خوردن کیک خامه‌ای لذت می‌برم
  • از یادگرفتن چیزهای جدید لذت می‌برم
  • از خوابیدن‌های کوتاه مدتم در طول روز لذت می‌برم
  • وقتی داداشم بهم می‌گوید «خیلی خری!» یا «گاوی» یا «اسبی» یا «شتری» یا «بچه دلفینی» خیلی! لذت می‌برم
  • از بازی کردن Skyrim در صبح زود یا نیمه‌های شب – وقتی که همه خوابند – لذت می‌برم
  • یک جفت جوراب از یک مغازه‌ی خاص۳ خریدم که هر بار آن را می‌پوشم لذت می‌برم

این لیست را می‌توانم، ساعت‌ها ادامه بدهم و تکمیل کنم. راستی «چیزهای کوچک» برای تو چیست؟


  1. James Norbury
  2. Big Panda and Tiny Dragon
  3. منظورم خاص برای من هست

4 دیدگاه روشن پاندای بزرگ و اژدهای کوچک | چیزهای کوچک

  • سلام . امید‌وارم هرجا هستی شاد باشی
    آیا واقعا چیز های کوچک (یا به بیان تو لذت های کوچک) از همه چی مهم تره ؟ از نظر من از *همه‌چیز* نه [گرچه در جایگاهی نیستم که بخوام نقد کنم]
    آیا یاد گرفتن صد تا مهارت کوچیک و کم اهمیت واقعا از متخصص بودن توی یک حوزه خاص مهم تره‌‌؟
    آیا لذت های کوچیک و گذرا مثل بیرون رفتن یا گیم زدن یا… در طول ترم و مخصوصا شب امتحان ، از لذت های بزرگ پایدار مثل اون احترام و مقبولیتی که بعد از یه نمره خوب، از طرف استاد یا همکلاسی‌هات بهت میرسه (یا اون حس رضایتی که بهت دست میده وقتی با علمت یک مریض رو از رنج و ناراحتی نجات میدی ) و واقعا لذت‌بخشه، مهم تره ؟
    آیا دیدن فیلم های پ.و.ر.* با وجود اینکه اون لحظه لذت داره، آیا از همه چیز مهم تره؟
    ذهن من این جمله رو بهتر می‌پسنده :
    بعضی چیزهای کوچک به اندازه یا حتی بیشتر از بعضی چیزهای بزرگ اهمیت دارند (یعنی با توجه به کوچک بودنشان ارزشش را دارد که روی آنها وقت بگذاری)
    و الان می‌تونم بگم کدوم چیزهای کوچکی هستند که برای من مهم‌ترن و ارزش وقت گذاشتن رو دارن

    • سلام مهدی جان،
      ممنون که نظرت را نوشتی.

      خوبیِ جملات کوتاه همین هست که می‌توان از زوایای مختلف بهش نگاه کرد و یک فضایی را برای گفت و گو آماده می‌کنه. یکی از ضعف‌های این جملات کوتاه هم این هست که خیلی قابل نقد نیست، چرا که باید فضای فکری نویسنده و بافتی (Context) که در آن صحبت رو گفته یا نوشته هم در نظر بگیریم.

      نمی‌دونم کتاب را مطالعه کردی و یا به نویسنده چقدر آشنا هستی.

      در طول زندگی، دقیقاً در همان لحظاتی که داری خودت را برای متخصص شدن در یک حوزه آماده می‌کنی، اتفاقات کوچک و روزمره بسیاری هم پیش می‌آید. مثلا این که ممکن هست یک دوست به تو تماس بگیرد یا مادرت یکی از عکس‌های بچگی را برایت ارسال کند یا همزمان یاد یکی از خاطرات مشترکت با یکی از اساتید یا منتورها بیوفتی، یا بین درس خواندن یک track موسیقی گوش بدهی و همزمان یک لیوان قهوه تلخ با یک تیکه کوکی بخوری.

      اینجا نویسنده منظورش این هست که آیا از این لحظات کوچک هم لذت می‌بری؟ آیا به این‌ها هم توجه داری؟ آیا قدر این‌ها را می‌دانی؟

      منظورش این نیست که به دنبال لذت‌های کوتاه مدت بریم و از آن‌ها لذت ببریم. همان لحظات کوچکی که در حین رسیدن به هدفت پیش می‌آید را دریاب و بهشون توجه کن. نیازی نیست دنبالشون بری.

  • ی ماه قبل وقتی کفگیر حسابم، حسابی به ته دیگ خورده بود؛ رفتم کتابفروشی. البته که میدونم در این مواقع اینجور جاها رفتن عذاب روحیه. می‌بینی و نمیتونی بخری. (چقدم دیدنا و نخریدنای من زیاده). این کتابو دیدم. اسمش جالب بود. البته که از روی جلد ی کوچولو قضاوت زودهنگام کردم و فک کردم بچگونه س. کتابو باز کردم. باز کردن همانا و رو زمین روبروی قفسه نشستن همانا… همشو همونجا خوندم.از بس ک جذاب بود. (البته اینک نمیتونستم بخرم ببرم خونه هم تاثیر گذار بود😂)
    البته من بچه ی خوبی بودم تهش از اقای کتابفروش بخاطر این رفتار غیر حرفه ای عذر خواهی کردم. 😌

  • ماهد توسلی

    سلام امیرعلی جان
    خیلی یهویی سر زدم اینجا و دیدم بلاگ جدیدی موجود هست و با همون حالت شروع کردم به خوندن تک تک سطرهای لذت های کوچک و همین باعث یادآوری و تجربه احساسی مجددشون شد.
    شاد باشی.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی