امروز میشنیدم که میگفتند: «دکتر خیلی هر مریض را میبیند.» آخر سر یه نگاه به آمار روزم انداختم دیدم حدوداً ۶۴ نفر را در ۵ ساعت دیدم. اگر یک تقریب خیلی بیملاحضه بزنیم یعنی برای هر نفر میانگین ۵ دقیقه وقت گذاشتم. و آنهایی که داشتند میگفتند من خیلی دارم وقت میگذارم، اعتراض داشتند. یعنی من باید زیر ۵ دقیقه وقت بگذارم تا پزشک بهتری محسوب بشوم.
وقتی یک نفر به من مراجعه میکند و سرماخورده است، هنگامی که میخواهم برایش داروهای سرماخوردگی را بنویسم باید چند سوال بپرسم و چندین چیز را در نظر بگیرم.
- چند سالش هست؟
- تب دارد یا نه؟
- گلویش را معاینه بکنم؟
- چون وقت نمیشود به صدای ریهاش گوش بدهم از او میخواهم به یک سمت دیگر سرفه بکند تا صدای ریهاش را ارزیابی بکنم.
- سرفهاش خشک است یا خلطدار؟
- فشارخون دارد یا نه؟
- قبل از این که پیش من بیاید داروی سرِ خود یا با تجویز پزشک قبلی مصرف کرده یا نه؟ چه داروهایی مصرف کرده است؟
- چه داروهایی در خانه دارد که من داروی تکراری برایش ننویسم؟
- دارو را درست مصرف میکند یا نه؟
- رعایتهای جانبی را چقدر انجام میدهد؟
- اعتقاداتش چیست؟ آیا باید حتما یک آمپول بزند؟ شربت را ترجیح میدهد یا قرص را؟
- توان مالی بیمار چقدر است؟
و بعد آن نسخهی به ظاهر ساده و روتین را برایش بنویسم، و تو باید حسابی جسم و ذهنت آماده و تمرین داده شده باشد که همزمان هم سلام و احوالپرسی کنی، هم شرححال بگیری و معاینه کنی، هم با سیستمهای مسخره و از پا در آمدهی روستایی اینجا نسخه را به صورت الکترونیکی وارد کنی، و بعد آن را برای بیمار توضیح بدهی و کد را برایش بنویسی. تمام اینها به شرطی که اینترنت قطع نشود و تو تمام مراحل نوشتن را نخواهی از اول وارد سیستم بکنی، و اگر سیستم بیمه قطع یا کند نباشد که به موقع «ارسال به بیمه» انجام بشود، معمولاً بیشتر از ۵ دقیقه طول میکشد.
من رفت و آمد هر بیمار را حساب نکردم. وقتی که از دم در وارد میشود تا بنشیند و شروع کند به صحبت کردن و از زمانی که کارش تمام میشود، خداحافظی میکند و از در خارج میشود، بسته به این که پیر هست یا جوان بین ۳۰ ثانیه تا یک دقیقه طول میکشد.
تازه اگر هر بیمار فقط یک کار داشته باشد، و وقتی کارش را انجام میدهی یکی یکی داروهای مادر و مادربزرگ و برگ ارجاع خودش و بچهاش یادش نیاید که تو بخواهی چند کار دیگر با سامانه انجام بدهی، را هم در نظر نگیریم، باز هم بیشتر از ۵ دقیقه میشود.
***
مرکز جامع سلامت روستایی میهم، بیشتر از آن که مرکز درمانی باشد، مرکز تفریحی است برای روستاییان این منطقه. آنها صبحها بعد از آن که صبحانهی خود را میخورند به درمانگاه میآیند، دور هم جمع میشوند و شروع میکنند به صحبت کردن با صدای بلند، بیتوجه به این که اینجا مرکز درمانی است و سکوت و آرامش آنجا یک فاکتور مهم حساب میشود.
اینجا ویزیت پزشک، ۹ هزار تومان است و برای پرداخت همین میزان هم گاهی بحث پیش میآید. در جایی که زندگی میکنم خریدن یک پفک حدود ۳۰ هزار تومان میشود. هر چه که خودم هم دو دو تا چهار تا میکنم، من هم اگر حوصلهام سر میرفت ترجیح میدادم پزشک مرا سه بار ببیند به جای آن که چیبسی بخرم و کمی در طبیعت اینجا قدم بزنم.
اینجا هیچ مرکز تفریحی برای مردم وجود ندارد، نه باشگاه ورزشی، نه پارک، نه کافه یا رستورانی که بشود دور هم جمع شد و از خاطرات و مشکلات برای هم تعریف کرد.
برای بچهها یک پارک کوچک درست کردهاند، آن هم کنار درمانگاه! همانجایی که باید سکوت و آرامش برقرار باشد. در یک جای نامناسب و یک زمین نامناسب. بچهها از دیوار درمانگاه بالا میروند و من میدانم آخر یک نفر دستش سُر میخورد و میافتد و اگر قطع نخاع نشود حتما ضربهمغزی! خواهد شد.
***
اینجا برای آن که از خدمات رایگان استفاده شود، میگویند پاهایم درد میکند و یک چکآپ کامل بنویس، هر دو تا سه ماه این عادت را دارند. و من هم از وقتی آمدهام روی این موضوع دارم با مهربانی و با زبان خودشان، مقاومت میکنم. روزهای اولی که آمده بودم روزانه ۳۰ تا ۴۰ نفر برای آزمایش میآمدند اما حالا آمده زیر ۱۰ نفر. البته که این به خاطر این است که یک «پزشک بد» اینجا حضور دارد.
پزشکی که برای مردمش وقت میگذارد، برای آنها توضیح میدهد، داروهایشان را نگاه میکند و از آنها میپرسد که چگونه هر دارو را مصرف میکنید.
پزشکی که خودش روزی ۳۰ تا سرماخوردگی میبیند اما خودش سالی دوبار سرما میخورد و برای مردم توضیح میدهد که چه کار کنند که کمتر سرما بخورند، برای سلامتی خودشان و نه کار کمتر درمانگاه.
پزشکی که با حوصله و لبخند با آنها برخورد میکند، احوالشان را میپرسد، با بچهها شوخی میکند و گاهی پیرترها به ذوق میآیند و چند بیتی از حافظ برایش میخوانند.
***
اینجا پزشک خوب بودن یعنی هر کس آزمایش خواست برایش بنویسی چون که مچ دستش به خاطر کار زیاد دیروز درد گرفته است…
اینجا پزشک خوب زیر یک دقیقه ویزیت میکند، نسخههایش زیر میز از قبل آماده است و شرححالی نمیگیرد…
اینجا پزشک خوب، آمپول و سرم زیاد مینویسد، خیلی زیاد، خیلی خیلی زیاد…
اینجا پزشک خوب نگاه مریض نمیکند، سلام نمیکند، آرزوی سلامتی نمیکند…
اینجا پزشک خوب برای مردمش و بیمارانش نباید زیاد وقت بگذارد…
اینجا پزشک خوب مسکن زیاد مینویسد، حتی بیماری را درمان نمیکند، چه برسد بیمار را…
***
اشکالی ندارد، من انتخاب کردم که پزشک بدی باشم. سَرت سلامت!
پینوشت: این پست جز «نق و نوق»ها حساب میشود، برای همین کمی دوزش بالاست، این قدرا هم که گفتم بد نیست [خیلی بدتر است…!] :)))
6 دیدگاه روشن پزشک خوب، پزشک بد
سلام
چه خوب که با وجود مشکلات بسیار بازم تصمیم داری که پزشک بدی باشی 🙂
یه جا از نوشتت گفتی که :
پزشکی که خودش روزی ۳۰ تا سرماخوردگی میبیند اما خودش سالی دوبار سرما میخورد و برای مردم توضیح میدهد که چه کار کنند که کمتر سرما بخورند، برای سلامتی خودشان و نه کار کمتر درمانگاه.
لطفا اگر فرصت داشتی برای مخاطبان سایتت هم یه مطلب بنویس که چطوری کمتر سرما بخورن.
سلام محمدمهدی،
خوشحال شدم اسمت رو اینجا دیدم،
امیدوارم که سرِ حال باشی،
حتما، در موردش مینویسم 😉
سلام امیرعلی عزیز
نوشتهات من رو به یاد خاطرات دکتر آندره سوبیران انداخت
مشکلاتی که دکتر خیلی خیلی سال قبل در روستایی فرانسوی باهاشون دست و پنجه نرم میکرد؛ هرچند نوع مشکلات متفاوت بود و سبک فرانسوی خودشو داشت؛ اما درصورت تمایل کتاب زندگی پزشکی من از نشر نگاه به نظرم میتونه کمی مسکنت باشه در این اوضاع در هم پیچیده اما جدید روزهای طرح اگر علاقمند به خواندن خاطرات پزشکان دیگه باشی
سرت سلامت باشه و امیدوارم بتونی از پس شرایط جدید به خوبی بربیای
سلام هدیه جان،
ممنونم بابت آرزوی قشنگت و مرسی بابت معرفی خاطرات آندره سوبیران
حتما توی لیست کتابهایی که میخوام بخونم قرارشون میدم
این نوشته ها من رو یاد کتاب یادداشهای یک پزشک جوان نوشته ی بولگاکف می اندازد. اگر این کتاب رو نخوندی توصیه میکنم حتما بخونی.
سلام فواد عزیز،
نخوندمش متاسفانه. حتما میخونمش، ممنونم از همراهیت