..::هوالرفیق::..
خیلی وقت بود میخواستم در این باره بنویسم اما نمیدانستم از کجا شروع کنم. کلماتی که در ذهن داشتم قالب مناسبی برای بیانش نبودند؛ آخر میدانی دیگر، معانی در ظرف کلمات ریخته میشوند، گاهی ظرف زیادی بزرگ است و آدم را گول میزند و گاهی معنی سنگین است و در ظرف مناسب خودش نیست؛ آنگاه است که حرف میسوزد. دقیقتر مینویسم: معنی میسوزد.
دو سال پیش، دکتر فقیهی وسط جشن منتورینگ حرفی را زد که کارم را سخت کرد:

ظرفی را که انتخاب کردم از صحبتهای محمدرضا در پادکست «راهنمای خرید و خواندن کتاب» قرض گرفتهام (+). محمدرضا میخواهد «خلاصه کتاب» خواندن را سرزنش کند، از آن به اسم پ.و.ر.نِ کتاب نام میبرد:
«پ.و.ر.ن یعنی چه؟ یعنی همهی حَواشی یک رابطه را بزنی و یک چیز مختصر و فشرده درست کنی که فقط مخاطب را به صورت لحظهای ارضا کند اما نیاز واقعیاش برطرف نشود و دوباره مجبور بشود به سمت پ.و.ر.ن برگردد. بعد از یک مدت دیگر حوصله یک رابطه سالم با جزئیات و حواشی و جنبههای فرعیاش را ندارد، این آدمها به مصرفکننده دائمی پ.و.ر.ن تبدیل میشوند.»
به نظر من، امروز داریم دچار «پ.و.ر.ن»زدگی میشویم.
کتاب نمیخوانیم، اصلا دیگر حوصله خواندن یک کتاب ۱۰۰ یا ۲۰۰ صفحهای را نداریم که بخواهد یک مفهوم را برایمان جا بیاندازد. خلاصه کتاب میخوانیم. (پ.و.ر.نِ کتاب!)
در بین دانشجویان پزشکی هم داریم میبینیم؛ کاری به خواندن ندارم ولی قبلا کتاب تکستبوک (Textbook) خریدن برای دکور کتابخانه یکی از واجبات بود. امروز به عنوان وِل خرجی به آن نگاه میشود. چه دارد میکند این جزوات و نواریون۱…! در این شرایط انتظارات جالبی هم داریم: «نمیخواهم یک پزشک خوب شوم؛ میخواهم بینظیر باشم.»
میخواهی بینظیر باشی؟! من هم یک زمانی میخواستم مردعنکبوتی بشوم.
***
پ.و.ر.ن اینستاگرام یکی دیگر از آنهاست. بخشی از مطلبی که در مورد «رهایی از شبکههای اجتماعی» در متمم نوشتهام را برایتان می آورم:
«از ترم یک دانشگاه درگیر این موضوع بودم. قبل از آن به خاطر فضای دبیرستان و محیطی که در آن بودم، یک گوشی نوکیا ساده داشتم که فقط میشد با آن فوتبال بازی کرد. اما شروع دانشگاه و ورود به فضای جدید- این گذار عجیب و غریب دبیرستان به دانشگاه- باعث شد که با فضاهای مجازی گره بخورم. اینستاگرام را که باید میداشتی وگرنه تنها کسی بودی که روز بعد نمیتوانستی در گفت و گوی جمع دوستان شرکت کنی؛ بالاخره این که غلام با قدرت رفته بودند جوج! بزنند خودش یک بحث یک ساعتهی جذاب بود.
تلگرام اگر نمیداشتی، نه جزوهای در کار بود و نه ساعت کلاسها را میدانستی؛ و مهمتر از همه، تنها کلاسهایی را که با اطمینان شرکت میکردی، همانهایی بود که استاد کنسل کرده است.
بعد از آن که «تغییراتی» در استفاده از تلگرام ایجاد شد و دیگر تنها آنهایی که «قندشکن» داشتند میتوانستند از آن استفاده کنند، واتساپ (WhatsApp) باید جزء جدایی ناپذیر گوشیهایمان میگردید وگرنه «ای داد بی داد».
راستش اولین بهانهای که مرا به شدت درگیر این فضا کرده بود، ترس از دست دادن مطالب مهم و عقب افتادن از جمع دوستان بود (Fear of Missing Out = FOMO). حذف این بهانه را با غیرفعال کردن تمام اکانتهای اجتماعی و بازگشت به دوران نوکیا انجام دادم؛ واقعا با کسی که هنوز داشت کباب خوردن دوستان را لایک میکرد، تفاوتی نداشتم.
حقیقت را بگویم هیچ کدام از این راهحل هایی که میگوید بیا و خودت را زندانی کن تا آزاد باشی به من کمکی نکرد: مثل استفاده از برنامه Forest و یا محدود کننده Screen یا اون برنامهای که ساعات استفاده از هر برنامه را به تو گزارش میدهد و هر بار که صفحهی گوشی را باز میکنی جفت پا میپرد روی مغزت… پا برهنه!
آن چیزی که واقعا به من کمک کرد…»
نمیدانم در مورد نسل زِد (Z) چیزی شنیدهاید یا نه. نسلی که از سال ۲۰۰۰ به بعد میلادی به دنیا آمدهاند و با اینترنت و فضای مجازی بزرگ شدهاند. حتی آداب معاشرت آنها و زندگی اجتماعیشان را در آن فضا شکل گرفته است. این نسل به نام «شهروندان دیجیتال» نیز معروف هستند. چه چیزها که میتوانند در قالب چَت کردن (Chat) بنویسند اما دریغ از توان شروع یک مکالمه روزمره و حضوری ساده.
نوشته بودند:
شما تنها ۸ ثانیه فرصت دارید که یک نسل زدی را راضی کنید که محتوای شما را بخواند. |
وقتی در اینستاگرام هر عکس را در کمتر از یک ثانیه باز میکنی، لایک میکنی (و یا نمیکنی) و بعد به عکس بعدی میروی، فکر میکنم ۸ ثانیه بسیار خوش بینانه باشد!
و امروز میبینیم که استفاده از اینستاگرام و لایک کردن تصاویر را به خواندن متون (هر چند خلاصه) ترجیح میدهیم.
پ.و.ر.ن دیگر، زندگی فستفودی (Fast Food) است. دیگر حوصلهی این را نداریم که سفرهای پهن کنیم و دیزی را با ترب و سبزی و پیاز چاق کنیم و بزنیم به بدن. همان فلاف، سر پایی، کمی سرد و مانده، راضیمان میکند…

برای آن که تیر خلاصی صحبتهایم را به هدف بزنم، و جان کلام را ادا کرده باشم؛ شما را به دید این کلیپ کوتاه از آقای سایمون سینک (Simon Sinek) دعوت میکنم. آنجا که از «نسل هزاره» صحبت میکند. نسلی که زندگی اینستاگرامی-فیسبوکی را تجربه کرده است و یاد گرفته که خیلی راحت بر روی هر چیزی یک فیلتر بگذارد و پشت آن پنهان شود. نسلی که دنبال ارضای فوری خواستههایش است. نسلی با عزتنفس پایین نسبت به نسل قبل از خودش، که البته تقصیری هم ندارد.۲
تماشای فیلم در سایت آپارات: (+) / دانلود فیلم با لینک مستقیم: (+)
پینوشت: دیدن این کلیپ ۱۶ دقیقهای توی این دنیای ۸ ثانیهای کار هر کسی نیست. 😉
پینوشت ۲: اولین بار این صحبتها را تلفنی با علیرضا۳ داشتم. دیروز عصر.
۱. پیادهسازی وویس اساتید را گویند.
۲. برای خواندن متن این سخنرانی به زبان انگلیسی کلیک کنید.
۳. دکتر علیرضا ترابی
15 دیدگاه روشن پ.و.ر.ن | مجرم مظلومنمای قصهی ما
سلام امیر علی
میخوام ازت تشکر کنم برای ویدیویی که از سایمون سینک گذاشتی. کلِ ۱۶ دقیقه رو دیدم. یک قسمتی اشک توی چشمام جمع شد. تمام مشکلاتی که سایمون سینک ازش صحبت میکرد، مهمترین مشکلات زندگیِ امروزِ من بودن. باورم نمیشد دارم میشنوم که «اونها مقصر نیستن!». یادم به دبیر ریاضی سال اول دبیرستانمون افتاد. همیشه از نسل ما گله میکردن و میگفتن :((شما معلوم نیست چِتونه!!)). :))💔
سلام عاطفه
خوشحال شدم از این که این ۱۶ دقیقه را وقت گذاشتی و با دقت گوش دادی. یادم میآید اولین بار که حدود ۵ سال پیش داشتم آن را نگاه میکردم دیدم چقدر قشنگ دارد مسائلی که با آنها درگیر بودم را باز میکند. جدا از این که با چه دیدگاهی به زندگی نگاه میکنیم، یک چیز مهم از این کلیپ یاد گرفتم: اگر دنبال حلِ مسئلهی اشتباه بگردی، جز ناامیدی و بیانگیزگی و پوچی چیزی به دنبال ندارد. و در این دنیای سریع امروز، باید حواسمان باشد اول مشکلات زندگی را درست تعریف کنیم تا بتوانیم درست برایشان راهحل پیدا کنیم. چقدر دبیر ریاضی سال اولت درست گفته که: «شما معلوم نیست چتونه؟!» 😉
دقیقا….پ.و.ر.ن…..چه واژه مناسبی برای این موضوع….🙂
من که هم نوجوانیم هم بچگیم رو….همه رو هدر دادم….با کامپیوتر و اینترنت و بازی کامپیوتری و بعدشم تلگرام و خیلی چیزای این مدلی…احساس میکنم که اینا فلجم کردن و من شخصیتم اونجور که باید رشد نکرده و به بلوغ فکری نرسیدم…😐
خیلی دارم تلاش میکنم تغییر کنم اما نمیدونم از کجا شروع کنم.گیج و سردرگمم.
امیرعلی،
این حرف هات راجع به نوعی تحمیل ناخواسته از طرف دانشگاه که باید در تلگرام و چنین فضاهایی باشی رو خوب میفهمم. نوعی تحمیل نرم.
خودم چند ماهی است که یک اکانت تلگرام به خاطر داشتن بعضی گروه ها نصب کرده ام و خوش بختناه با تدابیری در دامش نیستم 🙂
مطلب خوبی بود
بهنام عزیز،
سلام؛
ممنونم که وقت گذاشتی و مطالعه کردی.
سلام امیرعلی جان!
من هم این فایلهای صوتی رو از محمدرضا گوش داده بودم اما مثل تو نشد در موردش دقیق شم.
فرصت خوبی فراهم شد تا اینجا دقیقتر اون مفهوم در ذهنم زنده شه. یه جای کار برام ابهام داره. مگه میشه با این پیشرفت سرسام آور تکنولوژی و گسترش بیش از پیش ساده شدن کارا، انتظار فستفودی شدن زندگی رو نداشت؟ بنظرم یه تلاش هنگفتی میطلبه. یه سیکل معیوب عجیبه که همه رو میبلعه و کنار گذاشتنش معلولِ داشتن یه عزت نفس قوی در زندگیه. من خیلی ازین جنبهاش اذیت میشم. اگه یه پستی هم درمورد ایمان به کاری ک میکنی بذاری بد نیست. مثلا اینکه پای تصمیمت بمونی و کمتر پاسخ بدی. متلکهای بقیه زیادبرات مهم نباشه.
مرسی بازم
سلام محمدجواد عزیز،
ممنونم که وقت گذاشتی و مطلب را مطالعه کردی. کاملا باهات موافقم؛ محمدرضا یک مقالهای در سری درسهای استراتژی محتوا دارد که تا حدودی به این دغدغهای که هر دوی ما داریم جواب میدهد. (هر چند بگویم سر نخی میدهد که خود دنبال جواب بگردیم بهتر است. لینکش را در پاسخ به دیدگاه مریم در همین پست، قرار دادم که اینجا برای تو هم میگذارم. (+)
جالب هست که امروز برای اولین بار مصاحبهای از دکتر اریک تُپل (Eric Topol) گوش میدادم که داشت در مورد کتابی که سال گذشته نوشته (Deep Medicine) صحبت میکرد و در آخر به یک سری سوالات پاسخ میداد. فکر میکنم بخشی از صحبتهایش جواب این انتظاری که به آن اشاره کردی را داده است. (+)
چشم حتما سعی میکنم در این باره بیشتر بنویسم که با کمک هم بتوانیم جوابهای خوبی پیدا کنیم.
پینوشت: از وبلاگت بازدید کردم و نگاهی سریع به مطالب داشتم؛ نام رضا امیرخانی را در قسمت «از خودم بگم» دیدم. انشاالله بیشتر به آن سر میزنم.
من خیلی وقته درگیر این فکر هستم
من با روانکاوی خودم پی بردم که علت سر زدن مداوم به فضای مجازی، اینه که خیلی آسون و راحت و با صرف کردن فقط چند ثانیه وقت، یه چیز جدید می بینم
پس
۱_دسترسی آسان
۲_هیجان کاذب و موقت دیدن یک چیز جدید که چون موقتع و کاذب، دوباره و دوباره باید سراغش بری
به نظرم راه حلشم یکی بیشتر نیست و اون اینه که طی یک حرکت انتحاری همشونو حذف کنی، بعد از چند وقتم به نبودنشون عادت می کنی
من که همه رو به جز واتساپ که کانال کلاسمون توشه، حذف کردم
راستی، تبریک میگم که منتورینگ هم هستی، موفق باشی
سلام مریم،
ممنونم از دیدگاهت.
فکر میکنم این حرکت انتحاری که ازش صحبت کردی؛ ترس از دست دادن (FOMO) را از بین میبرد که خودش یک اتفاق بزرگ است ولی به قول امیرمحمد احتمالا پایدارش نکند. خصوصا به جهان بعد از کرونا که فکر میکنم؛ دور شدن از این فضاها شاید ما را از دور مسابقهی جدیدی که شروع شده – فکرآوری – دور کند. (+)
برای همین تصمیم گرفتم این پست را تکمیل کنم.
سلام،
متن خوبی بودم، ممنون ازتون بەخاطر نوشتنش،چند تا راهکار کە برای من مفید بودند رو خواستم بنویسم شاید بە درد کس دیگە ای کە اینارو میخونە خورد:
خب منم با ورود بە دانشگاە بە همون دلایلی کە گفتین مجبور بە نصب تلگرام شدم کە تو اونجاهم گروهای خیلی زیادی داشتیم،گروە کلاسی(کە مجبور بودم هربار چندصد پیامو بخونم نکنە کلاسی کنسل شدەباشە یا استادی برنامە خاصی گذاشتە باشە)،گروە دخترونە ی کلاس، گروه هماهنگی جزوە،گروهی که باهم آناتومی عملی رو میرفتن و..و البتەچندتا هم گروه با دوستان دبیرستان و فامیل؛خب راەحل از بین بردن این بهانە کە برای دونستن خبرهای دانشگاە و کلاس و اینا مجبورم تو این گروه ها باشم رو خوشبختانه نمایندە ی کلاس با زدن یک کانال کلاسی حل کرد، گروه های دیگە ای هم کە گفتم ضروری نبودن و راستش دلیل موندنم توشون صرفا این بود کە نمی تونستم بی دلیل خارج شدم پس من با یە شمارەی جدید کە کسی اونو نداشت یک اکانت جدید درست کردم کە فقط کانال کلاسی (کە اخبار کلاس توش گذاشتە میشە) و کانال دانشگاە رو اونجا دارم و نگرانی بی اطلاع موندن از اتفاقات دانشگاهو ندارم،و چون کسی هم اون شمارە رو ندارە پس دیگە اونجا با دوستی هم چت نمیکنم و اکانت قبلیم رو پاک کردم، در مورد اینستاگرام هم از همون اول نداشتم و واتساپ هم( کە مجبور شدەبودم برای صحبت با یکی از دوستان کە ایران نیست نصب کنم )با جایگزین کردن “ایمیل”حذف کردم ایمیل فرستادن یک مزیت دارە کە اونم اینە شما نمیدونید کی بە دست اون فرد میرسە و ثانیا بەخاطر کندبودن روندش و عدم جذابیت برای چت های طولانی دیگە صحبت ها حالت چت پیدا نمیکنە و فقط محدود بە موارد ضروری میشە.
گرچە این کارا خیلی سادە هستن اما واقعا برای من مفید بودن
سلام سمیرا،
ممنون که وقت گذاشتی و این متن را که بیشتر از جنس «نق و نوق!» بود تا یک مقاله نقادانه کامل؛ خواندی.
سعی میکنم برای تکمیل این پست، از زوایای مثبت هم به این داستان نگاه کنم.
سلام امیرعلی.
حرفت رو میفهمم. عمدهی راهحلهایی که خودم هم در اون پست نوشتم، برای منم موقت بود. برای شروع کار لازم هست و ضروری. شروع میکنی. ولی اون راهها قرار نیست پایدارش بکنه.
یه مقداری بیشتر دقیق شدم و بیشتر بهش فکر کردم. شاید و شاید، بشه از طریق مفهوم Ego Depletion و همچنین آزمایش Polivy توجیهش کرد. الان وقتش نیست که ازش یه پست بنویسم؛ شروع کردم پایاننامهام رو – که البته به این موضوعها هم ربط پیدا میکنه.
و واقعا بزرگترین مشکلم در این که کلا پاک نکنم، همین دانشگاه هست. برنامهی بخش و کشیکها. انگار یه قرارداد امضا کردی که باید در واتساپ حضور داشته باشی. گاهی شاکی هم میشوند که پیام فرستادیم و ندیدی.
اگه نظر من رو بخوای، یکی از علتهای اصلیاش فرار هست. سوال اینه که به اینجا پناه میاریم که از چی فرار کنیم؟
سلام امیرمحمد عزیز،
دقیقا؛ برای شروع کار لازم هست و ضروری. همان طور که علامت درمانی (Symptoms Therapy) هم بخشی از درمان در کنار درمانهای اصلیمان لازم و ضروری است؛ اما به قول تو قرار نیست پایدارش کند…
باید پایاننامهی خواندنی بشود. 🙂
اره میفهمم؛ این بزرگترین مشکلی را که اشاره کردی. با خواندنش همین الان به این فکر کردم که شاید دیگر باید به شکل مشکل بهش نگاه نکنیم. دنیای پس از کرونا… نمیدانم.
«فرار»… ممنونم که فرصت دوبارهای ایجاد کردی که در موردش فکر کنم.
واقعا بعضی صحبتها را نمیشود در متن اصلی نوشت؛ دنبال دیدگاههای ارزشمند این چنینی میگردی که بقیه موضوع را بتوانی بررسی کنی.
مطلب خوب و اموزنده ای بود و همچنین شما از تکنیک خوبی واسه جذب ما جوونای مجرد استفاده کردید که بخونیم این متن رو
باتشکر
مخلصم نارگیل جان :))