سلام۱، امیدوارم هر کجا که هستی سرِ حال باشی. هیچ وقت فرصت این پیدا نشد که صحبتهای مرا هم بشنوی. البته امروز هم که دارم این نامه را مینویسم امیدوار نیستم که یک روز آن را ببینی. زمانش البته مهم نیست؛ شاید پنجاه سالِ آینده باشد. من اینجا مینویسم و رهایش میکنم. آخرین چیزی که از تو شنیدم این بود که گفته بودی به «صلح با خودت» رسیدهای. من این طور فکر نمیکنم. اعتقاد دارم کسی که چیزی میگوید یا …
نویسنده: امیرعلی رستگار کازرونی
بعد از دو هفته با هم بودن، در آخرین روز بخش، بعد از کنفرانس، نگاهی به ما انداخت و گفت: «خوب دیگر، میتوانید از اتاق بیرون بروید.» و من کاملاً میفهمیدم که این همهی «ظرفیت»ش بود برای آن که از ما تشکر کند و با دعای خیری چیزی! برایمان آرزوی موفقیت کند. در کنارش رزیدنت هم نشسته بود؛ و خمِ اَخمِ ابروی او، حتی اندازهای نسبت به روز اول تغییر پیدا نکرده بود. این جملهی آخرش در حالی بود که …
پیشنوشت: متن پست و سریالها بروز شدند، سه سریال اول پست اخیراً اضافه گردیده است. / ۱۱ مرداد ۱۴۰۱ متاسفانه یک عادت بد توی سریال دیدن دارم؛ آن هم این که نمیتوانم با یک نظم مشخص مثلا روزی یک قسمت، سریالها را پیگیری کنم. یک دفعه یک سریال ۱۰۰ قسمتی را میخواهم نهایتا در ۳ یا ۴ روز تمام کنم. با هر بار شروع کردن یک سریال، تلاش میکنم که این عادت خوب، یعنی درست وقت گذاشتن برای تماشای سریال را تمرین کنم. هنوز …
قسمت اولِ «خاطرات یک دبیر» با خودش که صحبت میکردم چیزی یادش نمیآمد و شروع آشناییمان را در زمان و مکانی دیگر به یاد میآورد. اما من اعتقاد دارم، شروع آشناییام با مجموعه «منتورینگ» در همان روز اتفاق افتاد. کمی صبر داشته باش تا به آن روز هم برسم، الان میخواهم برگردم عقبتر. خیلی عقبتر. در سالن خرد(؟) نشسته بودیم، فکر میکنم بعد از کلاس روانشناسی دکتر مانی بود که آخر کلاس از ما خواهش کرد بشینیم و از کلاس …
متاسفانه الان یادم نمیآید که این مطلب را کجا خوانده بودم که به آن رفرنس بدهم، این را گفتم که هم بدانید از من نیست و هم بعداً یادم بماند و منبعش را پیدا کنم. یکی از سوالات شایعی که از دانشجویان پزشکی میپرسند این است که چرا از ماجراهای بخش، کشیک، درمانگاه و هر چه از بالین تجربه میکنید مینویسید. من قرار نیست اینجا جواب این سوال را بدهم. فقط میخواهم یک نکتهای را یادآور بشوم که شاید گاهی …
«اگر فکر امروزم را داشتم، به این شکل زندگی نمیکردم.» احتمالاً شما هم این را زیاد شنیدهاید اما میدانیم که اگر باز هم به گذشته برگردیم، با همان آگاهی، تجربه و درک و شعور بر میگردیم و باز هم همان انتخابها را میکنیم و همین مسیر طی میشود. اما به فرض محال که این «تغییر» شدنی باشد، امروز به بهانه مرورِ سالهایی که گذشت، میخواهم این کار را انجام دهم: باز هم دو سال برای المپیاد دانشآموزی وقت میگذاشتم و …
اگر همین الان یک زنبوری مرا نیش بزند و وارد شوک آنافیلاکسی بشوم چه می کنید؟ بعد از این حرف، برای مدتی کوتاه تنها ۱۴ چشم داشت او را نگاه میکرد که یک دفعه یکی پرسید: «استاد بهتر نیست احتیاط کنید که زنبور شما را نیش نزند؟!» و حالا انگار که فضا صمیمیتر شده باشد، بار دیگر همه با هم خندیدیم… همیشه قصهها را از اول شروع نمیکنند، بعضی وقتها مثل سریالهای کرهای! از آخر ماجرا شروع و در ادامه از …
چند روزی مانده بود که بخش رادیولوژی تمام شود. قرار بود امتحان پایان بخش را بدهیم. حالا روز دومی بود که مادرم از شدت تب و لرز خوابش نبرده بود. چون بقیه مشکلی نداشتند، هیچ کدام احتمال را بر کووید (COVID) نذاشتیم. از طرفی توی پیک چهارم بودیم و من میترسیدم که تست بدهد، حالا اگر کووید نباشد و به خاطر تست در معرض قرار بگیرد چه. سه روز بعد از آن دیدم که امیرحسین، برادرم هم دارد سرفه میکند. …
امروز این جمله را در وضعیت (Status) یکی از دوستانم دیدم، برایم جالب بود و خودم هم آن را در وضعیتم قرار دادم. بعد دیدم کافی نیست و خواستم اینجا در موردش بنویسم: وَ لاَ تُعَنِّنِی بِطَلَبِ مَا لَمْ تُقَدِّرْ لِی فِیهِ رِزْقاً «در جستجوی آنچه برایم مقدر نکردهای، خستهام مکن»۱ «در جستجو بودن» چیزی هست که همهی ما تجربه کردهایم، سختترینش برای من «هدف زندگی و معنای آن» بوده است که نمیخواهم در اینجا از آن صحبت کنم. «مقدر …
خیلی وقت هست که نتوانستم با تو صحبت کنم. بگذار دقیق بگویم؛ فکر میکنم شش سالی میشود. هر چند قبل از آن هم فرصتهای زیادی پیش نمیآمد که تو را تنها ببینم و چند لحظه را با هم خلوت کنیم. این روزها که حتی کمتر از هر کس دیگری در دسترس هستی و اینجا را هم چک میکنی، تصمیم گرفتم برایت نامه! بنویسم. موضوع: نامهای برای تو که هیچ نمیدانی۱ سلام! نمیدانستم با سلام شروع کنم یا نه. همیشه شنیده …