پست وبلاگ

هرگز (Never) | شما «هرگز» پزشک نمی‌شوید

..::هوالرفیق::.. ساعت حدود ۸ شده بود. تازه رسیده بودم اول بیمارستان خلیلی. از آنجا پیاده به سمت بیمارستان نمازی حرکت می‌کردم. مثل روتین همیشه به چند مورد فکر می‌کردم. استاد چه ساعتی می‌رسد؟ رزیدنت‌مان چه شخصیتی خواهد بود؟ تیم اینترن‌های کشیک چطور هستند؟ اصلا همه‌ی این‌ها یک طرف، وقتی ساعت نزدیک ۸ هست و بخش در بیمارستان نمازی قرار دارد اولین سوالی که به دنبال جوابش می‌گردی این است: «بخش کجاست؟!» هر چه باشد نمازی قبل از آن که یک بیمارستان

ماجرای قتل | فرهنگ‌های مونوکرونیک و پلیکرونیک (Mono/Polychronic)

..::هوالرفیق::.. این روزها بیشتر در گیرِ۱ موضوع «توجه» (Attention)، منبع کمیاب این روزها، شده‌ام. امروز، نیاز به توجه، مرکز توجه (Focus) و تمرکز (Concentration) بیشتر از همیشه ما انسان‌ها را فقیر کرده است. تکنولوژی با سرعت هرچه تمام‌تر دارد ما را به سمت موازی‌کاری یا چندکارگی (Multi-tasking) می‌کشاند. شاید بعد از آن که بیشتر در این باره مطالعه کردم و یادگرفتم، در پستی جداگانه آن را بررسی کنم. در حین پرداختن به این موضوع، یک بحث به ظاهر حاشیه وجود دارد که به نظرم خوب

لاین‌گیری با امیرمحمد | روماتولوژی فقیهی

..::هوالرفیق::.. این از آن پست‌های «یهویی» است. باید ثبتش می‌کردم. این ماه قرار بود بخش عفونی را بگذرانیم. اما با توجه به شرایط جدید، که فرمول‌های دنیا را به هم ریخت، فرمول آموزش پزشکی دانشگاه ما را هم کمی (و فقط کمی) لرزاند. بخش‌ عفونی ما به داخلی تبدیل شد و این ماه را روماتولوژی فقیهی افتادم. روماتولوژی از آن رشته‌های جدید و با کلاسی هست که بیمارانش فوق تخصصی هستند و البته در آن بیشتر تشخیص داریم تا درمان.

مرد عنکبوتی | من می‌خواهم تو باشم

..::هوالرفیق::.. نوشتن از مرد عنکبوتی واقعا کار سختی بود. نیاز به مقدمه خوب داشت، نیاز به یک‌پارچگی قوی داشت و من نمی‌توانستم چنین متنی برایش آماده کنم. اما بالاخره تصمیم گرفتم. تصمیم گرفتم یک پستِ بی‌مقدمه، بی‌نتیجه، بی هیچ‌گونه پیوستگی بنویسم و آن را منتشر کنم. *** هنوز هم وقتی توی اتاق تنها می‌شوم، و مطمئن می‌شوم که واقعا تنها هستم، شروع می کنم به تار زدن. از روی ساختمان‌های مختلف پرواز می‌کنم و به خیابان‌های شهرِ زیر پایم نگاه می‌کنم. گاهی

«چی»یار | اِن‌یار (NER)

..::هوالرفیق::.. «نوزادان نمازی دیگر کجاست؟!» این اولین سوالی بود که با دیدن تقسیم‌بندی نیمه دوم تیرماه درذهنم ایجاد شد. اول از حسین پرسیدم، که جواب داد: «احتمالا همان اورژانس نوزادان هست». درست می‌گفت. آدرس این بود: سالن نرگس، دستِ چپ، بالای پله‌ها کنار ICU نوزادان. (NICU). اگر برایت سوال شده که نوزاد و اطفال فرقش چیست؛ تفاوتش در سن آن‌ها است. به تازه متولدهای زیر ۳۰ روز، «نوزاد» می‌گوییم. روز اول را دیر رسیدم. شاید حدود ساعت ۹ بود که رسیدم بخش.

خاطرات بخش | قلب اطفال (Pediatric Cardiology)

..::هوالرفیق::.. قرار یود این وبلاگ را پر کنم از خاطرات بخش؛ و تلخی‌ها و شیرینی‌های فضای بالین را از نگاه یک دانشجوی پزشکی به نمایش بگذارم؛ اما پاندمی کرونا شروع شد و بخش‌ها برای دانشجویان (Medical Student) تعطیل شد. و مجبور شدم که همه‌اش از چرند و پرندها بنویسم و خودم را با خاطراتِ دردمند!۱ (Nostalgia) مانوس کنم. اما از ۱۷ خرداد که بنا بر برنامه جدید، روند کشور به حالت قبل برگشته، مجدداً فرصتی شد که به موضوع خاطرات بخش بیشتر بپردازم. برگشتن به حالت قبل همان نرمال شدن شرایط هست؟ یا

آرزوها | گاهی برای درست بودن باید جدی بود

..::هوالرفیق::.. این چند مدت داشتم پست مردعنکبوتی را آماده می‌کردم تا انتشار بدهم. تقریبا آماده هم هست؛ اما هر چه خواستم خودم را راضی کنم، نشد که نشد. باید اول این یکی را می‌نوشتم که مقدمه‌ی خیلی دیگر از پست‌های آینده‌ام از جمله همان مردعنکبوتی هست. در فیلم مرد عنکبوتی یک دیالوگ هست که برای بیان آن، از خیلی از فرصت‌ها استفاده کرده‌ام. این دیالوگ اصل و اساس تمام فیلم‌های مرد عنکبوتی کمپانی ماروِل (Marvel) هم هست چرا که با لفظ‌های مختلف آن را در

کلبه چوبی مادربزرگ

..::هوالرفیق::.. صدای باران را خوب می‌شناسم. ملایم و نرم می‌بارد. دم دم‌های صبح است. از حیاط همسایه بغلی هر از چند مدتی که من آن را ۵ دقیقه تصور می‌کنم صدای خروسی به گوش می‌رسد؛. شب قبل، لحاف و تشکم را زیر پنجره‌ی اتاق انداخته‌ام. چرا که می‌خواهم با نگاه کردن به تاریکی شب گذر زمان را حس نکنم. سکوت… سکوتی که نمی‌توان آن را وصف کرد. این کلمات در وصفش می‌مانند. اصلاً می‌دانی؟ واقعاً نمی‌شود هر چیزی را در قالب کلمات گفت. شاید برای همین

«من و کتاب» | نقدی بر وضع موجود

..::هوالرفیق::.. پیش‌نوشت: گفتم قبل از خواندن این پست بد نیست یک آیه قرآن را با هم بخوانیم؛ آنجا که خداوند بشارت می‌دهد به آن‌ها که سخن را می‌شنوند و از بین آن بهترین را انتخاب می‌کنند؛ همان هدایت شدگان و خردمندان. فَبَشّر عِبادِ (۱۷) الَّذینَ یَستَمِعونَ القَولَ فَیَتَّبِعونَ اَحسَنَه…(۱۸) پس بندگان مرا بشارت ده (۱۷) همان کسانی که سخن را می‌شنوند و از نیکوترین آن پیروی می‌کنند…(۱۸) سوره ۳۹ – اَلزُّمَر هر وقت کمی از مطالعه فاصله می‌گیرم و احساس می‌کنم برای شروعی دوباره

پ.و.ر.ن | مجرم مظلوم‌نمای قصه‌ی ما

..::هوالرفیق::.. خیلی وقت بود می‌خواستم در این باره بنویسم اما نمی‌دانستم از کجا شروع کنم. کلماتی که در ذهن داشتم قالب مناسبی برای بیانش نبودند؛ آخر می‌دانی دیگر، معانی در ظرف کلمات ریخته می‌شوند، گاهی ظرف زیادی بزرگ است و آدم را گول می‌زند و گاهی معنی سنگین است و در ظرف مناسب خودش نیست؛ آنگاه است که حرف می‌سوزد. دقیق‌تر می‌نویسم: معنی می‌سوزد. دو سال پیش، دکتر فقیهی وسط جشن منتورینگ حرفی را زد که کارم را سخت کرد: ظرفی را

فوتر سایت

سایدبار کشویی

آخرین دیدگاه‌ها

آخرین نوشته دوستان من