تابستانی دیگر در پاریس و روم | هُوم (Home)

اخیراً با شخصیتی آشنا شدم که یک دریچه‌ای دیگری از خودم را به من نشان داده است. و این دیرچه تازه، به من یک نگاه تازه برای دیدن زندگی هم اضافه کرده است. این شخص هم معلم من است و هم منتور من. روزی اولی که با او آشنا شدم به من گفت: «مشخصه که انگیزه‌ش رو داری اما باید حسابی کار کنیم.» در جلسه‌ی اول، نفس‌گیری دیافراگمی و استفاده از فک پایین رو با هم تمرین کردیم. و بعد

عقرب‌ها | در بادهای تغییر (The Winds of Change)

همیشه فکر می‌کردم این سبک آهنگ‌ها مربوط به مکاتب فراماسونری هست. از آنجایی که اسمش هم گذاشته بودن شیطان‌پرستی دیگر جرات فکر کردن به آن را هم نداشتم، چه برسد به گوش دادن‌شان. اولین باری که یک آهنگ راک گوش دادم را دقیقاً خاطرم هست. او داشت ورزش می‌کرد و یکی از آهنگ‌های گروه عقرب‌ها (Scorpions Band)  را گذاشته بود. یادم می‌آید به اولین چیزی که فکر کردم این بود که «چقدر ورزش کردن با آهنگ بهتر است؛ مخصوصاً اگر راک! هم باشد.» البته در عین حال داشتم تلاش می‌کردم

اثر پروانه‌ای گروه آریان | کلید سُل

انگار که همین دیروز باشد، صحنه‌اش کامل جلوی چشمانم هست. با شهریار۱ ویدئو کنسرت گروه آریان را میدیدیم؛در یکی از آهنگ‌هایی که اجرا کردند کریس دی‌برگ (Chris DeBurgh) هم در جمع‌شان بود و یکی از آهنگ‌های معروفش۲ را می‌خواندند. توی یکی از آهنگ‌ها حرکت دست گیتاریست گروه، به همراه ژست نشستنش و آرامشی که هنگام تک‌نوازی داشت همه‌ی وجودم را تسخیر کرده بود. اگر بگویم آن قطعه (Track) تک‌نوازی‌اش را بیش از هزاربار دیدم و سیر نشدم زیاد هم دور از واقعیت نگفتم (یعنی آن

فوتر سایت

سایدبار کشویی