درد | راهی برای فکر کردن و آموختن

کمرم شکسته…! کمرش شکسته بود و داشتیم می‌خندیدیم. وقتی به من گفت باور نکردم. فکر کردم به فشار و بار زیاد مشکلات زندگی اشاره کرده. آخر هم داشت می‌خندید هم راه می‌رفت، هم تکون می‌خورد. مثل یک دختر بچه‌ی سه چهار ساله در یک مهمانی، که حالا یخ‌ش هم آب شده و دارد بالا و پایین می‌پرد. بعد، عکس سی‌تی‌اش را برایم گذاشت. راست می‌گفت! شکسته بود. استخوان ساکرومش از دو طرف به صورت قرینه شکسته بود. لعنتی این‌هایی که

پزشک خوب، پزشک بد

امروز می‌شنیدم که می‌گفتند: «دکتر خیلی هر مریض را می‌بیند.» آخر سر یه نگاه به آمار روزم انداختم دیدم حدوداً ۶۴ نفر را در ۵ ساعت دیدم. اگر یک تقریب خیلی بی‌ملاحضه بزنیم یعنی برای هر نفر میانگین ۵ دقیقه وقت گذاشتم. و آن‌هایی که داشتند می‌گفتند من خیلی دارم وقت می‌گذارم، اعتراض داشتند. یعنی من باید زیر ۵ دقیقه وقت بگذارم تا پزشک بهتری محسوب بشوم. وقتی یک نفر به من مراجعه می‌کند و سرماخورده است، هنگامی که می‌خواهم

فوتر سایت

سایدبار کشویی