محمدجواد، قبل از رفتن به همه گفته بود:
روزی که من میرم، هیچ کس حق ندارد گریه کند؛
هیچ کس حق ندارد سیاه بپوشد، همه باید سفید بپوشند؛
من به یک جای بهتر دارم میروم، این که سوگواری ندارد
شادی دارد…
***
حکایت دوقلوها را میشنیدم که با هم حرف میزدند؛ یکیشان به دیگری میگفت: «روزی که از اینجا برویم و وارد دنیا بشویم روز خیلی خوبی خواهد بود.»
– «چطور ممکنه است؟ هر کس از اینجا میرود بند نافش را از او جدا میکنند و بعدش صدای گریه و نالهاش بلند میشود، چطور باید غذا بخوریم؟»
+ «یک نفر هست که از ما مراقبت کند، اسمش مادر است. او به ما غذا خواهد داد. آن لحظه که گریه میکنیم همهی افراد اون دنیا خوشحال خواهند بود و برایمان جشن میگیرند.»
– «برو بابا، چطور چیزی را که ندیدهای باور میکنی. اصلا این مادر کیست؟ من میخواهم همین الان او را ببینم.»
+ «ما همین الان درون مادر هستیم. او همهجاست. کافیه در سکوت گوش بدی. صدایش را میشنوی.»
– «من که به این چرت و پرتهای تو باور ندارم. هیچ وقت هم نمیخواهم از اینجا و بند نافم جدا بشوم؛ همینجا جایم خوب است…»
***
جان دان (John Donne) در یک تکه از اشعارش به اسم “Death Be Not Proud” میگوید:
“Death, thou shalt die”
“ای مرگ، تو باید بمیری [نه آنهایی که تو به سراغشان میروی]”
او در شعرش، مرگ را میکشد، ترس از مرگ را میکشد، و آن را زیبا میکند. مرگی که دردناک، اما زیبا و ارزشمند است. انگار که او میخواهد به مرگ بگوید که تو، و تصویر زشتی که از تو در ذهنمان ساخته شده است باید بمیرد؛ تو زیبایی. این تو نیستی که ما را میکشی و ما گریزانیم. این خود ما هستیم که به سراغ تو میآییم.»
***
وصیت من
اگر روزی من هم رفتم. اشکال ندارد اگر خاطرات را مرور کنی و گاهی هم دلت تنگ بشود. اما باید خوشحال باشی از این که من جای بهتری رفتم. من هم دوست دارم مثل محمدجواد، کسی در مراسمم گریه نکند و هیچ کس مشکی نپوشد. همه باید سراسر سفید بپوشند. در آن مراسم کسی نوحه و مرسیه نخواند؛ به جایش شعر بخوانید، سعدی و حافظ و مولانا بخوانید. سخنرانی کنید در مورد مرگ، قرآن و یا هر دعای دیگری که به دلتان مینشیند بخوانید، اما غمگین نخوانید.
به غیر از همان مراسم خاک سپاری، هیچ مراسم دیگری نمیخواهم. نه دیگران را به زحمت بیندازید که سوم و هفتم و چهلم و سالگرد و دو سالگرد! بخواهند به زحمت بیوفتند و نه پولتان را خرج منی که رفتم به جای بهتر بکنید. آن پول را برای مردم همین دنیا استفاده کنید. سالمندان و بیسرپرستان و نیازمندان.
اگر بچهای داشتم، یه موقع به خاطر سالگرد من معطلش نکنید. بگذارید زندگیاش را بکند. اگر قرار است ازدواج کند یکسال معطل نشود. اگر قرار است به مهمانی برود، برود؛ لباسهای شاد و رنگی رنگی هم بپوشد. اگر دلتنگ است و با گوش دادن به موسیقی حالش بهتر میشود؛ حتما همان کار را بکند. مطمئن باشد آن لحظه من هم دارم به همان موسیقی، با او، گوش میدهم و لذت میبرم.
نه تنها روز مرگ، که روزهای بعدش را هم سفید کنید،
این طور، هم من،
و هم شما،
خوشحال خواهیم بود…