از اینجا شروع شد که داشتم جملات روزانه شماره 76 متمم را میخواندم. که رسیدم به دیدگاه المیرا خزاعی که در مورد جملهی بالا دیدگاهش را نوشته بود؛ اول دیدگاهش را این طور شروع کرده بود:
“اگر در یک رابطه بحثی وجود ندارد، احتمالا اسرار زیادی در دل طرفین پنهان شده است.”
به تازگی سریال فوق العاده زیبای This Is Us رو می بینم و باعث شده به درک تازه ای از رابطه های انسانی برسم. این که چه طور افرادی که با هم رابطه دارند، رفتار های یکدیگر را به چالش می کشند و از یکدیگر انتقاد می کنند. اما همچنان در رابطه ای که دارند می مانند و برای بهبود آن تلاش می کنند. البته جمله ی گفته شده برای زمانی است که رابطه ی شکل گرفته بر اساس نیاز نباشد.
روی این جملهاش که اشاره کرده «رابطهی شکل گرفته بر اساس نیاز نباشد» یک بحث خوشگلی شکل گرفته بود؛ از دیدگاه مرضیه رفعتی این طور برداشت کردم که اعتقاد دارد که چنین چیزی به این شکل شاید وجود نداشته باشد. هر عشقی بر اساس یک سری نیاز شکل میگیرد.
من دوست داشتم در حد «نظر شخصی» و «جهان بینیِ امروزم»، در موردش بنویسم. آیا ما عشقی که از سر نیاز نباشد داریم؟ چگونه عشقی است؟
دوست دارم مقدمهی صحبتم را با بخشی از شعر «تو را برای دوست داشتن، دوست میدارم» از پل الوار (Paul Éluard) شاعر فرانسوی شروع کنم (+):
تو را به جای تمام کسانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب میشود دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همهی کسانی که دوست نداشتهام، دوست میدارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچگاه نشکفت
دوست میدارم…
تو را به خاطر خاطرهها دوست میدارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست میدارم
تو را به خاطر دوست داشتن، دوست میدارم
چگونه میشود که یک نفر را تنها به خاطر «دوست داشتن» دوست داشت. نه از سرِ نیاز. نه از سر وابستگی، نه از سرِ ترس از دست دادن، نه از سرِ دریافت توجه، نه از سرِ خودخواهی، نه از سرِ بُت شدن یا تمایل به بُت کردن. فقط به خاطر «دوست داشتن».
کمالِ چنین عشقی را در «مادرم» پیدا کردم. مادری که هر چه باشم، هر کجا که باشم، هر چه که بکنم، باز هم مرا دوست دارد. مادری که دوست داشتنش از سر نیاز نیست، به خاطر دوست داشتن است. او که گاهی فراموشش میکنم، او که گاهی یادم میرود حضورش را، او که گاهی آنقدر درگیر زندگی ساختگی اطرافم میشوم که حتی وقتی با هم صحبت میکنیم، همهی توجهم را به او نمیدهم.
ولی…
او باز هم همین که من «هستم»، همین که زندگیام را میکنم، برایش کافی است. حتی اگر هیچ نیازی از او بر طرف نکنم، باز هم برایش کافی است. حتی لحظاتی که با هم دعوا کردیم، و از او دلخور هستم، و «فکر میکنم» که او هم از من دلخور هست، متوجه میشوم که باز در دلش نگرانم بوده، و برایم دعا میکرده، و در خلوتش اشک میریخته است.
یک زمانی فکر میکردم که عشق را فقط باید در یک رابطه عاطفی جست و جو کرد. آنقدر خودخواه و بیتوجه بودم که «بینهایت» عشقی که اطرافم وجود داشته و هر لحظه داشتم آن را دریافت میکردم، نمیدیدمش.
گُلی که در حیاط پشتی خانه صبح تا صبح گلبرگ زردش را به من نشان میدهد – بدون شرط (unconditional love) دارد این کار را میکند
بیماری که وقتی میخواهد از مطب بیرون برود، به من لبخند میزند
پتویی که وقتی سردم میشود و آن را دور خودم میکشم، مرا گرم میکند
مهتابی که وقتی شبها دلم میگیرد، چشمانم را میدزدد تا برای پیدا کردنشان مشغول شوم
سگی که برایم دم تکان میدهد
دوستی که برایم یک قطعه موسیقی میفرستد
دختر بچهای که شکلات خود را با دستان کثیفش نصف میکند، تا با هم شکلات بخوریم
پسر بچهای که پشت دیوار پنهان میشود تا مرا بترساند
همگی عشقهایی هستند که آنها را نمیدیدم، و بیتوجه از کنارشان میگذشتم.
در جایی این جمله را خواندم که آن را از دکتر فرهنگ هلاکویی نقل کردهاند – منبعش را پیدا نکردم:
عشق بین دو انسان آزاد شکل میگیرد.
نمیخواهم این مطلب را با داستان «آزادگی» ادامه دهم چرا که مجال و حوصلهای دیگر میطلبد. کوتاه میخواهم بنویسم: انسان زمانی آزاد خواهد شد که از بند تمام نیازها و خواستهها رها باشد. انسان بینیاز، یک انسان آزاد است. و کمال عشق، در بینیازی آن خود را نشان خواهد داد (unconditional love).
نوشتهی روی سنگ قبر نیکوس کازانتزاکیس (Nicos Kazantzakis) نویسندهی زوربای یونانی که میگوید:
[دیگر] منتظر چیزی نیستم (I expect nothing)
[دیگر] از چیزی هراسی ندارم (I fear nothing)
من آزادم (I’m free)
انسانهای آزاد، آزادانه عشق را به هم هدیه میدهند. ترسی از این که خودشان باشند ندارند. نگران قضاوت شدن نیستند؛ چون میدانند هیچ کس بدون نقص نیست. میدانند که قرار است در کنار هم زندگی کنند. در کنار هم یاد بگیرند. مثل دو همسفر. میدانند که این سفر موقت است. حالا یا یک هفته است یا یک سال یا سی سال یا تمام عمر. این انسانها تمام تلاش خود را میکنند تا از این رابطه مراقبت کنند. گاهی با صبر، گاهی با گذشت، گاهی با پذیرش. آنها میدانند که هر کس مسیر خودش را در زندگی دارد و در این مسیر فقط میتوانیم همسفر شویم.
حتی اگر روزی برسد که بدانند علارغم تمام تلاشها دیگر نمیتوانند همسفر باشند، بدون ترس و نگرانی از آینده، بدون هیچ ناراحتی و بدون هیچ چالشی، با یکدیگر خداحافظی میکنند. چون میدانند حتی این رها کردنِ «آگاهانه» نیز از سرِ عشق است. عشقِ خالصانه، بدون هیچ شرط و نیازی.
بعضیها که به خدا اعتقاد دارند میگویند، عشق مادرانه، کمال عشقِ بدون شرط نیست. کمال آن خودِ خداست. که انسان را آفرید، از سرِ بینیازی. و با فرستادن او به دنیا، و دادن اختیار به او، خواست تا او هم عشق را تجربه کند. بعضی میگویند خدا این قدر عاشق بوده که حتی به انسان فراموشی داده. که یادمان برود خدایی هم وجود دارد. عاشقی که عشق را فقط به خاطر عشق میخواهد. حتی اگر معشوق او را فراموش کرده باشد.
تو را به جای همهی روزگارانی که نمیزیستهام، دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب میشود
و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن، دوست میدارم
7 دیدگاه روشن تو را به خاطر دوست داشتن، دوست میدارم
امیرعلی عزیز
باعث خوشحالی هست که کامنت من باعث شده به جست و جو وادار بشی. اما بگذار خیالت رو راحت کنم. راستش بعید هست در شرایط فعلی عشق بدون شرط رو پیدا کنیم. بگذار به عنوان دوستی که چند سال از تو بزرگتر هست با تو صحبت کنم. ارزش عشق در تعامل و بده بستان است. به قول یالوم عزیز:
“انسان ها از رابطه به وجود میآیند، در رابطه رشد میکنند، در رابطه آسیب میبینند و در رابطه ترمیم میشوند.همه چیز به رابطه ها مربوط است!”
عشق والدین هیچ چیز به تو نمی آموزد. حتی در بعضی مواقع می تواند مانع تو باشد و خدای ناکرده برایت گران تمام شود.
پیشنهاد می کنم سه گانه ی before از ریچارد لینکلیتر را حتما ببین.(اگر تا به حال ندیده ای.) و کتاب سیر عشق از الن دوباتن را هم حتما بخوان.(البته اگر تا به حال نخوانده ای.)
امیدوارم به درک خوبی از ماهیت رابطه برسی و بهترین ها را تجربه کنی.
برقرار باشی.
المیرا عزیز،
ممنون از وقتی که گذاشتی و دیدگاهم را مطالعه کردی.
حقیقتش با آن که امیدوارم یک روزی – حتی به اندازه لحظهای بسیار کوتاه و آنی – بتوانم چنین عشقی را تجربه کنم، با صحبتت موافقم و فکر میکنم پیدا کردن آن در شرایط امروز کاری بسیار سخت و نزدیک به غیر ممکن است.
این سهگانه را قبلاً دیدهام اما میدانم که نیاز به مرور دارد چرا که آن زمان چنین نگاهی نداشتم. و در مورد سیر عشق هم ممنونم. آن را در برنامه قرار خواهم داد.
امیدوارم بتوانم به درک بهتری از ماهیت رابطه برسم،
مانا باشی
سلام امیر علی؛ چقدر جالب نوشتی. یک شعر دیگر که من دوستش دارم این هست:« من
تو را میبوسم
همینگونه که هستی
همآنگونه که خواهی بود
فردا و فرداها
هنگامی که حتا
هنگامهی من نیز گذشته است..» گاهی فکر میکنم عشق آنست که تمام نام هارا از ما بگیرد. حتی فراتر. عاشقش هستم چون «هست» همین.
داشتم به این فکر میکردم که این عشق هست که تمام نامها را از تو میگیرد یا این من هستم که تمام نامها را دور میریزم و عشق را پیدا میکنم
تعریف واقعی از عشق رو داشتید . عاشق معشوق را برای معشوق دوست میدارد نه برای خودش . بسیار زیبا بود
من شخصا فکر میکنم یکی از دلایلی که برداشت اشتباهی از مسئله ی “دوست داشتن” و ” عشق ” داریم تعریف اشتباهیست که از بدو تولد به
به ما داده شده .. خصوصا ما انسانای عصر امروزی و مدرن که از همون کودکی در خصوص هر مطلبی بمبماران اطلاعاتی میشیم
من خودم واقعا شاکی هستم از دست فیلم ها ، سریالا ، بعضی از رمان ها و خصوصا موسیقی …
همیشه عشق رو محدود میکنن به یک چارچوب مشخصی که غالبا بین دو فرد هست . و صد البته بسیار بزرگ نماییش میکنن… همیشه معشوق یک فردی نمایش داده میشه که نیازهای عاشق رو برطرف میکنه و به شکل عجیب و غریبی اگر کامل نباشه حداقل منحصر به فرده… بعبارتی عشق رو کلید نهایی تمام مشکلات فرد معرفی میکنه…اون هم عشقی که فقط و فقط در روابط عاطفی انسان خلاصه شده
خب همین مسئله تبلیغ “عشق مبتنی بر نیاز” هست… اینکه فرد باید دنبال کسی باشه که اون رو ” خوشبخت” میکنه ، ” هویت” ش رو از طریق اون فرد پیدا کنه ، از طریق فرد ” دنیا رو روشن تر ” ببینه و …
خیلی از افراد وقت و یا حوصله ی مطالعه رو ندارن، با دیدن چنین فیلم هایی ، خوندن چنین کتابایی یا شنیدن چنین موسقی هایی راهی جز پذیرش چیزی که بهشون داده میشه ندارن
و درنهایت نتیجه این میشه که پس از مدتی که از رابطه میگذره، فرد با تصور اینکه شور و هیجان همیشگیه، طرف مقابل باید همیشه بی نقص باشه یا حداقل اون چیزی باشه که در ذهن خودش پرورش داده دچار سرخوردگی و دلزدگی میشه و به این نتیجه میرسه که مثلا انتخابش اشتباه بوده
شروع میکنه به مقایسه ی رابطه ی عاطفی خودش با دیگران ، و از آنجایی که همیشه صدای دهل از دور خوشه، به این نتیجه میرسه که برعکس دیگران اون فردی که باید رو هنوز پیدا نکرده و …
فکر میکنم خیلی مرتبه و ارزش عشق فراتر از چیز هاییست که متاسفانه رسانه تبلیغ میکنه!! همینطور هم که خودتون نوشتین ابعاد بسیاااار گسترده ای داره و تمام جوانب انسان رو در برمیگره، از دمی که فرو میبره تا نوری که به چشم میبینه همه و همه پرتویی از عشق هستن، اونم نه فقط محدود به مادیت انسان! بلکه پرتویی از جنس آزادگی و رهایی که روحش رو جلا میده
درضمن این قسمت ” بعضی میگویند خدا این قدر عاشق بوده که حتی به انسان فراموشی داده. که یادمان برود خدایی هم وجود دارد. عاشقی که عشق را فقط به خاطر عشق میخواهد. حتی اگر فراموشش کرده باشیم” واقعا فوق العاده زیبا بود …
همین طور که در توضیحاتت اشاره کردی، ما گاهی نیاز به «تعریف درمانی» داریم. تعریفهای مختلف از مفاهیم و کلمات رو به چالش بکشیم و معنیهای آن را مجدد بازتعریف کنیم.
امیدوارم فرصت کنم و بتونم روزی در این باره بیشتر بنویسم و بتونیم همگی در موردش فکر کنیم و از هم یاد بگیریم.